اِکولالیا - آرشیو شعر جهان

لیست شاعران

صفحه 14 از 189

احمد شاملو

من و تو، درخت و بارون

من باهارم تو زمین
من زمینم تو درخت
من درختم تو باهار ــ
نازِ انگشتای بارونِ تو باغم می‌کنه
میونِ جنگلا تاقم می‌کنه.

تو بزرگی مثِ شب.
اگه مهتاب باشه یا نه
 تو بزرگی
مثِ شب.

خودِ مهتابی تو اصلاً، خودِ مهتابی تو.
تازه، وقتی بره مهتاب و
هنوز
شبِ تنها
باید
راهِ دوری‌رو بره تا دَمِ دروازه‌ی روز ــ

مثِ شب گود و بزرگی
 مثِ شب.

ادامه شعر

شفیعی کدکنی

کوچ بنفشه‌ها

در روزهای آخرِ اسفند
کوچ بنفشه های مهاجر
زیباست.
در نیمروز روشن اسفند
وقتی بنفشه‌ها را،
از سایه های سرد
در اطلس شمیمِ بهاران
با خاک و ریشه،
میهن سیّارشان ــ
در جعبه‌های کوچک چوبی
در گوشه‌ی خیابان، می‌آورند
جوی هزار زمزمه در من
می‌جوشد:

ادامه شعر

روبرتو خواروز

خوابْ عشقی گمشده است

بیدار شدم با قطعه‌ای رؤیا در کف،
و ندانستم با آن چه کنم.
پس به دنبال قطعه‌ای بیداری گشتم
تا آن را لباسِ قطعه‌رؤیا کنم،
اما قطعه‌رؤیا دیگر آن‌جا نبود.
حال قطعه‌ای بیداری در کف دارم
و نمی‌دانم با آن چه کنم.
مگر آن‌که دستانی دیگر بیابم
که بتوانند با آن به درونِ رؤیا درآیند.

من پرنده‌یی دارم سیاه‌رنگ
تا در شب پرواز کند.
و برای پروازِ در روز
پرنده‌یی دارم خالی.

ادامه شعر

نزار قبانی

دوازده گل‌سرخ بر موهای بلقیس

۱
او می‌دانست مرا خواهند کشت
و من می‌دانستم او کشته خواهد شد
هر دو پیش گویی درست درآمد
او، چون پروانه‌ای، بر ویرانه های عصر جهالت افتاد
و من درمیان دندان‌های عصری که
شعر را
چشمانِ زن را
و گل سرخِ آزادی را می‌بلعد
در هم شکستم.

۲
می‌دانستم او کشته خواهد شد
او زیبا بود در عصر زشتی‌ها
زلال در عصر پلشتی‌ها
انسان در عصر آدمکشان
لعلی نایاب بود
میان تلی از خزف
زنی بود اصیل
میان انبوهی از زنان مصنوعی!

ادامه شعر

اریش فرید

عشق به چه کار ما می‌آید؟

ما را با عشق چه کار؟
کدام مددی
داد عشق به ما
در برابر بیکاری
در برابر هیتلرها
در برابر آخرین جنگ
یا دیروز و امروز
در برابر ترسی که فرا می‌رسد
و در برابر بمب‌ها؟

کدام مددی
در برابر آن‌چه
نابود می‌کند ما را؟
هیچ هیچ:
عشق با ما خائن بود
ما را باعشق چه کار؟

ادامه شعر

روبرتو خواروز

چیزی را جستجو کردن

چیزی را جستجو کردن
همیشه یافتن چیز دیگری است.
پس برای یافتن چیزی
باید به جستجوی آنچه نیست، بروی.

پرنده ای را جستجو کردن، گل سرخی را یافتن،
عشق را جستجو کردن، تبعید را یافتن،
هیچ را جستجو کردن، انسان را شناختن،
به عقب رفتن برای پیشروی کردن.

ادامه شعر

خسرو گلسرخی

در ژرف تو آینه‌ای‌ست

در ژرف تو
آینه‌ای‌ست
که قفس‌ها را انعکاس می‌دهد
و دستان تو محلولی‌ست
که انجماد روز را
در حوضچه‌ی شب غرق می‌کند.
ای صمیمی
دیگر زندگی را نمی‌توان
در فرو مردن یک برگ
یا شکفتن یک گل
یا پریدن یک پرنده دید
ما در حجم کوچک خود رسوب می‌کنیم.

ادامه شعر

خورخه لوئیس بورخس

چیستان‌ها

من که امروز این سطر‌ها را به آواز می خوانم
فردا جسدی معمایی خواهم بود
که در قلمرویی جادویی و بی‌بار ساکن است
بی پیش و پس و کی.
عارفان چنین می‌گویند.
می‌گویم که باور دارم
که من نه سزاوار دوزخم و نه در خورد بهشت
ولی پیش‌بینی نمی‌کنم.

ادامه شعر

آتیلا ایلهان

بادِ مخالف

امروز دوشنبه است
انگار که پنج درس در برنامه‌ات داری
باز در آیینه‌ی سالن موهای سرت را شانه زده‌یی
خشمِ حاصل از کاری که بر خلافِ میل‌ات انجام داده‌یی
باز پیشانی‌ات را به رنگِ تیره درآورده است
ولی باید عجله کنی
دیر اگر برسی تراموا با شتابِ تمام به راه می‌افتد
و آن خانمْ‌ مدیرِ عبوس
به سانِ تابلوی ممنوع
چهره درهم می‌کشد

ادامه شعر

نصرت رحمانی

رسالت بیگانه‌گی ما

و شب‌هنگام
چون جرم سایه‌ها
در هرم تیرگی
تبخیر می‌شدیم

در پرسه‌های شبان‌گاهی
بر جاده‌های پرت مه‌آلود
چون برگ‌های مرده‌ی پاییز
دنبال یک‌دیگر
زنجیر می‌شدیم
در زیر پای ره‌گذر مست لحظه‌ها
تسلیم می‌شدیم، لگدکوب می‌شدیم
نابود می‌شدیم

ادامه شعر
« شعرهای قدیمی‌تر شعرهای جدیدتر»

کپی رایت © 2024 اِکولالیا – آرشیو شعر جهان

طراحی توسط Anders Norenبالا ↑

×