اِکولالیا - آرشیو شعر جهان

لیست شاعران

نتلایج جستجو برای "#احمد_شاملو" (صفحه 3 از 4)

احمد شاملو

رنج

یاران من بیایید
با دردهایتان
و بار دردتان را
در زخمِ قلب من بتکانید
من زنده‌ام به رنج
می‌سوزدم چراغ تن از درد
یاران من بیایید
با دردهایتان
و زهر دردتان را
در زخم قلب من بچکانید

اکولالیا | #احمد_شاملو

احمد شاملو

خطابه ی تدفین

غافلان
هم‌سازند
تنها توفان
کودکان ناهمگون می‌زاید
هم‌ساز
سایه‌سانانند،
محتاط
در مرزهای آفتاب
در هیأت زندگان
مردگانند
ادامه شعر

احمد شاملو

من آن مفهوم مجرد را جسته ام

من آن مفهوم مجرد را جسته ام
پای در پای آفتابی بی مصرف
که پیمانه می کنم
با پیمانه ی روزهای خویش که به چوبین کاسه ی جذامیان ماننده است
من آن مفهوم مجرد را جسته ام
من آن مفهوم مجرد را می جویم
پیمانه ها، به چهل رسید و از آن برگذشت
افسانه های سرگردانی ات
ای قلب در به در
به پایان خویش نزدیک می شود
بی هوده مرگ
به تهدید
چشم می دراند :
ما به حقیقت ساعت ها
شهادت نداده ایم
جز به گونه ی این رنج ها
که از عشق های رنگین آدمیان
به نصیب برده ایم
چونان خاطره ئی هر یک
در میان نهاده
از نیش خنجری
با درختی
ادامه شعر

احمد شاملو

دوستش می‌دارم چرا که می‌شناسمش

دوستش می‌دارم
چرا که می‌شناسمش
به دوستی و یگانگی
شهر
همه بیگانگی و عداوت است
هنگامی که دستان مهربانش را به دست می‌گیرم
تنهایی غم‌انگیزش را درمی‌یابم
اندوهش
غروبی دلگیر است
در غربت و تنهایی
همچنان که شادی‌اش
طلوع همه آفتاب‌هاست
و صبحانه
و نان گرم
و پنجره‌ای
که صبحگاهان
به هوای پاک
گشوده می‌شود
و طراوت شمعدانی‌ها
در پاشویه‌ی حوض
ادامه شعر

احمد شاملو

همه حرفهایم شعر شد

تو خوبی
و من بدی نبودم
تو را شناختم تو را یافتم و تو را دریافتم و همه حرفهایم
شعر شد سبک شد
عقده هایم شعر شد همه سنگینی ها شعر شد
بدی شعر شد سنگ شعر شد علف شعر شد دشمنی شعر شد
همه شعر ها خوبی شد
آسمان نغمه اش را خواند مرغ نغمه اش را خواند
آب نغمه اش را خواند
به تو گفتم : گنجشک کوچک من باش
تا در بهار تو من درختی پر شکوفه شوم
و برف آب شد شکوفه رقصید آفتاب درآمد
من به خوبی ها نگاه کردم و عوض شدم
من به خوبی ها نگاه کردم
ادامه شعر

احمد شاملو

از شرم ناتوانی در اشک پنهان می‌شد

بی گاهان
به غربت
به زمانی که خود در نرسیده بود
چنین زاده شدم در بیشه جانوران و سنگ
و قلبم
در خلاء
تپیدن آغاز کرد.
گهواره تکرار را ترک گفتم
در سرزمینی بی‌پرنده و بی‌بهار.
نخستین سفرم
بازآمدن بود
از چشم اندازهای امیدفرسای ماسه و خار،
بی آن که با نخستین قدم‌های ناآزموده نوپایی خویش
به راهی دور رفته باشم
ادامه شعر

احمد شاملو

غم نان اگر بگذارد

از دست‌های گرم تو
کودکان توأمان آغوش خویش
سخن‌ها می‌توانم گفت
غم نان اگر بگذارد
نغمه در نغمه درافکنده
ای مسیح مادر، ای خورشید
از مهربانی بی‌دریغ جان‌ات
با چنگ تمامی‌ناپذیر تو سرودها می‌توانم کرد
غم نان اگر بگذارد
ادامه شعر

یانیس ریتسوس

آفتاب خرمن مى‏ کنم

پنجه ‏ى مریم، رُسته در شکاف صخره‏ یى
این همه رنگ از کجا آورده‏ اى تا بشکوفى؟
ساقه‏ یى چنین از کجا آورده‏ اى تا بر آن تاب خورى؟

– قطره قطره خون از سر صخره‏ ها گرد آورده‏ ام،
از گلبرگ ‏هاى سرخ دستمالى بافته‏ ام
و اکنون
آفتاب خرمن مى‏ کنم

اکولالیا | #یانیس_ریتسوس
ترجمه از #احمد_شاملو

احمد شاملو

در دفاع از لبخند تو

قناعت‌وار
تکیده بود
باریک وبلند
چون پیامی دشوار
در لغتی
با چشمانی
از سؤال و
عسل
و رخساری برتافته
از حقیقت و
باد.
مردی با گردش آب
مردی مختصر
که خلاصه خود بود
خرخاکی‌ها در جنازه‌ات به سوءظن می‌نگرند
پیش از آن که خشم صاعقه خاکسترش کند
تسمه از گرده گاو توفان کشیده بود.
ادامه شعر

احمد شاملو

در دل مه

در دل مه
لنگان
زارعی شکسته می گذرد
پا در پای سگی
گامی گاه در پس او
گاه گامی در پیش.
وضوح و مه
در مرز ویرانی
در جدالند،
با تو در این لکه قانع آفتاب اما
مرا
پروای زمان نیست.
خسته
با کوله باری از یاد اما،
بی گوشه بامی بر سر
دیگر بار
ادامه شعر

Olderposts Newerposts

کپی رایت © 2024 اِکولالیا – آرشیو شعر جهان

طراحی توسط Anders Norenبالا ↑

×