خورشید در تن تو طلوع میکند 
و تو سردت است 
چرا که خورشید سوزان است 
و هر چیز سوزانی از شدت تواناش سرد است 
هر شعری قلب عشق است و 
هر عشقی قلب مرگ و در نهایت زندگی میتپد 
هر شعری آخرین شعر است و 
هر عشقی آخرِ فریاد 
هر عشقی، ای خیال سقوط در ژرفناها،  
هر عشقی آخرِ مرگ است 
آنچه که در تو میگیرم، تن تو نیست 
بلکه قلب خداوند است 
آنرا میفشارم و میفشارم 
تا فریاد وجد دلربایش 
کمی دردهای قربانگاه ابدیام را تسکین دهد.
 
             
					
				

دیدگاهتان را بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.