محبوب من!
اگر در زندگیِ من نبودی
بانویی چون تو را «خلق» میکردم
که قامتش چون شمشیر، زیبا و کشیده
و چشمانش چون آسمانِ تابستان، زلال باشد
صورتش را روی برگ درختان نقش میزدم
و صدایش را بر برگ درختان
حک میکردم
موهایش را کشتزاری از ریحان،
کمرگاهش را از شعر،
و لب و دهانش را جامی عطرآگین
میساختم
و دستانش را،
چونان کبوتری که آب را نوازش میکند
و ترسی از غرق شدن ندارد.
تمام طول شب را بیدار میماندم
تا لرزش گردنبند و موسیقی گوشوارهاش را ترسیم کنم
اگر در لوح سرنوشتم نبودی
تو را به گونهای [چنین] میآفریدم:
تکّهای از ماه را قرض میگرفتم،
مشتی صدفِ دریا و روشنای سحر
دریا، مسافران و سفر را وام میگرفتم
ابر را برای چشمانت میکشیدم
و با باران میرقصیدم
اگر در واقعیت نبودی،
ماهها و ماهها به پیشانی بلند
لبهای کشیدهات و انگشتانت میپرداختم
محبوب من!
بانویی چون تو را میکشیدم بلور دست!
و در میان مژگانش دو ستاره درخشان مینشاندم
اما محبوب من!
چه کسی بسان توست؟
کجا خواهد بود؟ کجا…؟ کجا…؟
دی ۲۵, ۱۴۰۱ — ۱۰:۰۷ ب٫ظ
اکولالیا واقعا بینظیره ، سارشار از لبخند و حس سبزی و زیبایی
دی ۲۸, ۱۴۰۱ — ۲:۲۴ ب٫ظ
ممنون از محبت شما. خوشحالیم که همراه ما هستین