برای نوشتنِ آخرین کلماتم
آن ها که فقط برای تواند،
آن ها را در یخدان می گذارم
جای امنی کنار نوشیدنی ها و گوجه فرنگی ها
و شاید آن ها آخرین کلمات باشند
نامه های قدیمیِ ذوب شده
به شکل زنبوری سیاه در می آیند
تن پوش ِ شب به آنی
چون کاغذ پاره ای ریز ریز می شود
زرد، قرمز، بنفش.
و تخت خواب_ بگذریم
اما ملافه ها


به طلای سختی تبدیل می شوند
طلای سخت
همه ی اشیا با بوسه ای سنگ می شوند
آن چنان که برای من اتفاق افتاد
عزیزترین ِ مکار!.

از کتاب عشق دیوانگی و مرگ