چه زیباست اندیشیدن به تو
در میان اخبار مرگ و پیروزی
در زندان
زمانی که از مرز چهل سالگی می‌گذرم
چه زیباست اندیشیدن به تو
به دستانت روی پارچه آبی
به موهایت نرم و ابریشم‌گون
چون خاک دلداده‌ام استانبول
شوق دوست داشتنت
چون من دیگری در درونم…
عطر برگ‌های شمعدانی بر سرانگشتانم
آرامشی آفتابی
و نیاز تن
چون تاریکی ژرف و گرم
شکافته با خطوط سرخ و روشن

چه زیباست اندیشیدن به تو
نوشتن در باره تو
به پشت خوابیدن در زندان و به خاطر آوردن تو؛
آنچه را که آن روز در آنجا گفتی
نه خود واژه‌هایت
بلکه عطر دنیای آن روزهایت
چه زیباست اندیشیدن به تو
باید از چوب
_ جعبه‌ای
_ حلقه‌ای
چیزی برایت بسازم
و سه متر ابریشم نرم برایت ببافم
آنگاه بالا بپرم
از میله‌های پنجره آویزان شوم
و آنچه را که برایت می‌نویسم
به آبی زلال آزادی فریاد زنم…
چه زیباست اندیشیدن به تو
در میان اخبار مرگ و پیروزی
زمانی که از مرز چهل سالگی می‌گذرم

اکولالیا | #ناظم_حکمت
ترجمه از #احمد_پوری