بوسه بر پیشانی، شوربختی را می سترد
بر پیشانی ات بوسه می زنم
بوسه بر چشمها، بی خوابی را می زداید
بر چشمانت بوسه می زنم
بوسه بر لب ها، ژرف ترین عطش هارا می نشاند
بر لبانت بوسه می زنم
بوسه بر سر خاطره ها را می روبد
بر سرت بوسه می زنم
ادامه شعر
بوسه بر پیشانی، شوربختی را می سترد
بر پیشانی ات بوسه می زنم
بوسه بر چشمها، بی خوابی را می زداید
بر چشمانت بوسه می زنم
بوسه بر لب ها، ژرف ترین عطش هارا می نشاند
بر لبانت بوسه می زنم
بوسه بر سر خاطره ها را می روبد
بر سرت بوسه می زنم
ادامه شعر
برایم بنویس ، چه تنت هست ؟ لباست گرم است ؟
برایم بنویس ، چطوری میخوابی ؟ جایت نرم است ؟
برایم بنویس ، چه شکلی شده ای ؟ هنوز مثل آن وقت ها هستی ؟
برایم بنویس ، چه کم داری ؟ بازوان مرا ؟
برایم بنویس ، حالت چطور است ؟ خوش می گذرد ؟
برایم بنویس ، آن ها چه می کنند ؟ دلیریت پا برجاست ؟
برایم بنویس ، چه کار میکنی ؟ کارت خوب است ؟
برایم بنویس ، به چه فکر می کنی ؟ به من ؟
مسلماً فقط من از تو می پرسم
و جواب ها را می شنوم که از دهان و دستت می افتند
ادامه شعر
میخواهم در خواب تماشایت کنم
میدانم که شاید هرگز اتفاق نیافتد
میخواهم تماشایت کنم در خواب
بخوابم با تو
تا به درون خوابت درآیم
چنان موج روان تیرهای
که بالای سرم میلغزد
و با تو قدم بزنم
از میان جنگل روشن مواج برگهای آبی و سبز
همراه خورشیدی خیس و سه ماه
به سوی غاری که باید در آن هبوط کنی
تا موحشترین هراسهایت
میخواهم آن شاخهی نقرهای را ببخشم به تو
آن گل سفید کوچک را
کلمهای که تو را حفظ میکند
از حزنی که در مرکز رویاهایت زندگی میکند
ادامه شعر
عشق شاد وجود ندارد
آدمی زاده را نصیبی نیست
نه از توانش ، نه از ناتوانی ، و نه از دل
و چون می پندارد که بازو می گشاید
سایه اش سایه ی یک چلیپا ست
و چون می پندارد که همای سعادت را در آغوش می کشد
آن را خفه می کند
زندگی آدمی ناکامی شگفت انگیز و دردناکی است
عشق شاد وجود ندارد
زندگی آدمی زادگان چون سپاه بی سلاحی است
که به منظور دیگری جامه بر تنشان کرده بودند
از بیداری بامداد پگاه ایشان چه حاصل
وقتی شامگاه بیکاره و سرگردانشان می بینی ؟
دو واژه ی «زندگی من» را بگویید
و از ریزش اشک خودداری کنید
ادامه شعر
شبم جز غیاب تو نیست
زخم هایم جز از پیشم رفتن هایت
جز تو چیزی آنِ من نیست
بی تو همه چیز دروغ است
بی تو همه حالم خراب است
زنده ام در انتظارت
که دستت را به دست بگیرم
می میرم و قلبم می شکند
از تصور بی مهری
خیال جدا شدنت از راهم
عشق من، ای مایه ی اندوهم
ادامه شعر
از نو گل سرخی می آفرینم برای تو
گل سرخی وصف ناشدنی برای تو
دست کم این چند کلمه ترتیب مشخص نمازش را حفظ می کنند
آن گل سرخی را که تنها کلماتی به دور از گل سرخ وصفش می کنند
به همانگونه که فریاد سرمستی و اندوه فراوان را
از ستارگان لذت بر فراز مغاک عمیق عشق ترجمه می کنند
گل سرخی از انگشتانی ستایشگر می آفرینم برای جوانی
که چون به هم گره می خورند رواقی می سازند
اما پس از آن به ناگاه گلبرگ ها همه فرو می ریزند
گل سرخی می آفرینم برای تو
در زیر مهتابی های عشاقی که جز آغوششان بستری ندارند
گل سرخی در دل چهره هایی از سنگ تراشیده
که بدون بهره گیری از حق اعتراف مرده اند
گل سرخ دهقانی که قطعه قطعه شده
پس از آنکه بر مینی در مزرعه اش پا گذاشته است
ادامه شعر
برای شنیدن نسخه صوتی نیاز به فیلتر شکن است 👇🏿
دستانت را به من بده، بخاطر دلواپسی
دستانت را به من بده که بس رویا دیدهام
بس رویا دیدهام در تنهایی خویش
دستانت را به من بده برای رهاییام
دستانت را که به پنجههای نحیفم میفشرم
با ترس و دستپاچگی، به شور
مثل برف در دستانم آب میشوند
مثل آب درونم میتراوند
هرگز دانستهای که چه بر من میگذرد
چه چیز مرا میآشوبد و بر من هجوم میبرد
هرگز دانستهای چه چیز مبهوتم میکند
چه چیزها وا میگذارم وقتی عقب مینشینم؟
زندگی تلخ است ژولیو
و من نمیتوانم آواز بخوانم
هنگامی که در پس پنجره ی تنگ زندان
در پس گوش های آهنین
چهره های مبارزان فشرده است
در حال نگریستن به جاده با اندکی درختچه های غبار گرفته ی فلفل
در حال گوش دادن
به صدای کودکی در بیرون نانوایی
و صدای سازدهنی غمناک غروب در پس تپه ها
در فرادست ها قطار لاریسا سوت می کشد
درون سوتش عطر دشت های درو شده ی تسالی را حمل میکند
آخر،فکرش را بکن،بیرون شب فرا برسد آرامگام
شبی یونانی همه شفافیت و صفا
ادامه شعر
از وقتی که دوستم مرا ترک کرده است
کاری ندارم به جز راه رفتن
راه می روم تا فراموش کنم
راه می روم
می گریزم
دور می شوم
دوست ام دیگر برنمی گردد
ادامه شعر
آمدند تا اشتباهات تو را به من بگویند
یکی یکی
خودشان را معرفی کردند
بلند بلند
می خندیدم وقتی این کار را می کردند
من همه ی آنها را به خوبی از قبل می شناختم
آه ، آنها کورند
آنها بیش از حد کورند برای دیدن
گناهان تو باعث شده بود که بیشتر عاشقت باشم
ادامه شعر
کپی رایت © 2024 اِکولالیا – آرشیو شعر جهان
طراحی توسط Anders Noren — بالا ↑