جلوی در کارخانه
کارگر ناگهان ایستاد
هوای خوش گوشهی کت او را کشید
و چون رو برگرداند
و به خورشید نگاه کرد
که تمام سرخ و تمام گرد
درآسمان سربی خود لبخند میزد
عضو کانال تلگرام اکولالیا شوید
و اشعار منتخب روزانه را بخوانید
چشمک زد
خیلی خودمانی
بگو ببینم رفیق، خورشید
فکر نمی کنی که
احمقانه است
چنین روزی را به یک رئیس دادن؟
دیدگاهتان را بنویسید