زعفران و ترنج و خون
این چنین
در سپیدهدمان پیش در آسمان نشت میکردند.
در کامیون ارتشی به سوی زندان رفتن
از میان میلهها روز جزیره را نگریستن
و چه بسیار روزها پیش از آن.
خشمی سرخ از ذهنم برون میتراود
چون جویباری از خون
آه، رفیقانم کی بهخود خواهند آمد؟
به ارادهای تیره و بیزوال بدل خواهد شد؟
دیدگاهتان را بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.