مثل دری که به فراموشی لولا شود،
آرام آرام
از دیدم خارج شد،
و او زنی بود که دوستش داشتم.
اما چه بسیار شب ها که
مثل گوزنی مکانیکی در میان نوازشهای من میخوابید
و من در سکوت آهنی رویاهای او
درد کشیدم
عضو کانال تلگرام اکولالیا شوید
و اشعار منتخب روزانه را بخوانید
دیدگاهتان را بنویسید