« وارطان! بهار خنده زد و ارغوان شکفت.
در خانه، زیر پنجره گل داد یاس پیر،
دست از گمان بدار!
بودن به از نبود شدن، خاصه در بهار…»
وارطان سخن نگفت،
سرافراز
دندان خشم بر جگرِ خسته بست و رفت
« وارطان ! سخن بگو!
مرغ سکوت، جوجه ی مرگی فجیع را
در آشیان به بیضه نشسته ست!»
وارطان سخن نگفت،
چو خورشید
از تیرگی بر آمد و در خون نشست و رفت
وارطان سخن نگفت
وارطان ستاره بود:
یک دم درین ظلام درخشید و جست و رفت.
وارطان سخن نگفت
وارطان بنفشه بود:
گل داد و
مژده داد: «زمستان شکست »
و
رفت…
اکولالیا | احمد شاملو
اردیبهشت ۲, ۱۳۹۹ — ۳:۵۱ ب٫ظ
از کی تا حالا نازلی شده وارطان؟
بهمن ۲, ۱۴۰۱ — ۱۱:۴۳ ب٫ظ
از اولش وارطان بود به خاطر عبور از سانسور مجبور شد بنویسه نازلی