برف می بارد، آرام و بی صدا ،
ذره ذره، با لطافت،
می نشینند روی زمین،
و جامه ی سپید می کند بر تن چمنزار های سبز،
برف های سپید و بی وزن می بارند بر زمین،
برف بی صدا می بارد،
نمی داند که دارد تمام می شود،
ذره پس از ذره دیگر،
به آرامی، چمنزارها را سپید پوش می کند،
شبنم های سرما زده به چمنزارها هجوم می برند،
با درخشش سپید رنگ ناگهانی خود،
همه چیز را در خویش می گیرند،
و آرام آرام همه جا را می پوشانند،
حتی یک نقطه از زمین هم در امان نمی ماند،
و بر هر جا که ببارد، همان جا می ماند،
برف چون باران از جایی سر نمی خورد،
بلکه در جای خود می ماند و در آن جا آب می شود،
اینان نیلوفرهای رنگ پریده ابرها هستند،
که بر روی زمین پژمرده می شوند،
زمانی که پایین می آیند، شکفته می شوند،
اما خیلی زود نیست می شوند،
آن ها تنها در قله ها شکفته می شوند،
در بلند ترین نقطه کوهستان ها،
زمین احساس سنگینی می کند،
زمانی که از درون پژمرده می شوند.
برف، برف با لطافت و ظرافت،
که با سبکی می بارد،
می نشینند بر سر،
می نشینند بر احساس،
می بارد و غم اندوهی را
که همیشه در منطق من نهفته است، می پوشانند.
اکولالیا | #میگل_د_اونامونو
ترجمه از #امیرنادر_الهی
دیدگاهتان را بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.