به تو تکیه کرده‌ام
و از درخت تنت
شاخه‌های مهربانی مرا دربر گرفته‌اند

مباد که به تو اعتماد کنم
آنگاه که دستانم را فشردی
ترسیدم مبادا که انگشتام را بدزدی
و چون بر دهانم بوسه زدی
دندانهایم را شمردم! گواهی می دهم بر ترسهایم

دوستت می دارم
اما خوش ندارم که مرا دربند کنی
بدانسان که رود
خوش ندارد
در نقطه‌ای واحد، از بسترش اسیر شود در بند کردن رنگین‌کمان

از آنرو که براستی دوستت دارم
ما، در همان رودخانه، دیگربار
آب‌بازی خواهیم کرد در بند کردن لحظه‌ی هراسها


تو سهل و ممتنعی
چون چشمه‌ که به دست نمی آیی
مگر آنگاه که روان شودسهل و ممتنع

برای تو چونان صدف می گشایم
و رویاهای تو با من به لقاح می نشینند
و مروارید سیاه و بی‌تای تو را بارور می شوم

ما باید که پرواز کنیم چون دو خط موازی
با هم، که به هم نمی پیوندند
که نیز از یکدیگر دور نمی شوند
و عشق، همین است عشق دو خط موازی

اکولالیا | #غاده_السمان