خمپاره ای
درِ مغازه ی خز فروشی را
از هم می درد.
مردی می خزد تو
یک بغل خز می قاپد
بغل میزند و به دو، تا جلو در
خز ها را خِرکش میکند.
جلو در
خمپارهای دیگر
مرد را از هم میدرد.
اکولالیا | #آنا_اشویر
ترجمه از #محمدرضا_فرزاد
از کتاب نبودنت – نشر چشمه
دیدگاهتان را بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.