شصت و چهار روز و شب
در آن مکان.
شیمی درمانی،
آنتی‌بیوتیک، جریان خون 
در کاتتر.
سرطان خون.
کی؟ من؟
در هفتاد و دو سالگی این فکر احمقانه را داشتم
که با آرامش در حین خواب خواهم مرد 
اما 
خدایان نقشه خودشان را دارند. 
زیردستگاه می‌نشینم،
داغون، نیم زنده 
هنوز در جستجوی الهامم 

اما فقط برای چند لحظه به زندگی باز گشته‌ام 
دیگر هیچ چیز مثل همیشه نیست 
من دوباره متولد شده‌ام 
تنها چند روز بیشتر 
و چند شب دیگر را 
دنبال می کنم 
مثل
همین
یکی.

ترجمه از احمد پوری

از کتاب آویزان از نخ