تو آن زیبا رخ دیر آشنایی
هنوزم تو غریب و ناشناسی
پس پشت کدامین چهره هستی
تو کم پیدا شبیه برگ آسی
تو را بی غشترین باده دیدم
ندانستم که دردی ذات بودی
شبیه این جهان رنگ در رنگ
چه افسونها که تو پنهان نمودی
خودم هم کاستی از تو ندارم
دو رنگی تو ، من آن رنگین کمانم
در این آوردگاه مکر و تزویر
گمان کردی همای نیک فالم
ندانستی که چاهی کفترم من
مرا چون سایه ی رحمت تو دیدی
نفهمیدی که بین مرغ و ماهی
شکسته بالم و هم پر پرم من
اکولالیا | #ابوالفضل_زارعی
کتاب مسافر شهر خاک – نشر مایا
دیدگاهتان را بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.