روز اول که نامم را بر زبان راندی
آن شب
از گوشهایم خون جاری شد
با عجله از خانه بیرون زدم
و ساعتها در پی تو گشتم
اگر پیدایت می کردم
به تو شلیک می کردم
و پس از مرگت لبهایت را می بوسیدم
و برای اینکه میکروب به تو سرایت نکند
تنتروید به دهانم میمالیدم
و تمام داروخانه های شهر به من میخندیدند
خدا لعنتم کند
چه کنم که هنوز دوستت دارم
وصال دوباره احتمال ضعیفیست
دلتنگی الهامی پرحرارت و رویایی مرده است
اما آن صدای ظالم و شکنجه گر آبی ات
هنوز میگوید :
زجر خواهی کشید
نابود خواهی شد
و عصیان میکنم بر خدا
و فریاد میزنم که باید باشی…
بله…بله…آنجاهستی
حتی یک پالتو
پالتو هم یقه ای خزدار دارد
و من بعد از مردنت آن یقه ها را خواهم گرفت
و فریاد خواهم زد :
جواب بده
چراچراچرا چرا چرا چرا
و تمام شیاطین مرا تشویق خواهند کرد
روز اولی که تو را دیدم
یک مرغ دریایی
چشمانم را از کاسه درآورد
اکولالیا | #اسکندر_کوچک
ترجمه از #آتیلا_مهدیان و #کیوان_روان_بخش
دیدگاهتان را بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.