شبم جز غیاب تو نیست
زخم هایم جز از پیشم رفتن هایت
جز تو چیزی آنِ من نیست
بی تو همه چیز دروغ است
بی تو همه حالم خراب است
زنده ام در انتظارت
که دستت را به دست بگیرم
می میرم و قلبم می شکند
از تصور بی مهری
خیال جدا شدنت از راهم
عشق من، ای مایه ی اندوهم
در گذشته ای چندان دور
از من گریختی
چه ماه بدی بود
و چه دوستت داشتم
هرگز مرا نبخشیدی
جوان بودم و با اشتیاق دوستت داشتم
حالا این منم، منی دیگر
اشک هایم را بر دستان عریانت میریزم
و عشقم را زیر پاهایت
اکولالیا | #لویی_آراگون
دیدگاهتان را بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.