مرا کسی به سویت نیاورد
فقط راهها به تو رساندند مرا
چرا که زندگی به فصلها منتهی میشود
و من خارهای روز قیامتم را رویانده و
از وهم و خیال خویش به هوش آمدهام
تا راهم مرا دریابد
وقتی که شهرها مرا عوض کردند
سایهام را به جایم نشاندند
روزگار گذشت
خاطراتم را تلنبار میکنم
تا گلهای عمر را از بیراهه های پژمرده بگذرانم
و از مرگ تو گذرگاهی بسازم
باشد که دنیا اسب های سپاهم را بدان سو بفریبد
آنجا که زنان عاشق وسوسه هایشان تیرآسا پرتاب میشود
اندک من فراوانی آنها را دور خواهد کرد
گناهی نکرده ام که آینه ها نادیده ام بگیرند
ابعادم با عشق آمیخته می شود
و داغ عشق های باستانی راه را برای ذره ذره شدنم باز کرده
تا مرا بیفزاید
من در دورترین فراموشی خویش آستان خدا را در می زنم
تا بهشتم را تصویر کنم و تو راهنمای من برای معنا هستی
من آن نیستم که میراث زمین را در بلندترین گنبدها به دوش کشیده
اما عمرم را در امتداد مردی مه آلود به باد دادم
و اینک از یاد برده ام چگونه از روزگاران غیاب به خود بازگردم
دریغ از بهاری که رویاها را بر سر کودکیام فروبارد
یا خورشید تابستانه ای
که بوسه ها را بر لبان جوانی شعله ور کند
من مدیون هراس خویشم که آتش ها را زیر پوستم به اغراق میرساند
رویاهایم همه سرابند
و هرگز پشیمان نشدم
از اینکه عصاره ی خطاهایم را
از میان تَرَکهای روح بر آرزوهای جسم بریزم
و در نبردی علیه طفل احساس خویش فرومی روم
که گویا من
دعاهای آن کسانم
که شهرهای عشق برایشان تنگنا شده
و زخم های آن کسانم
که هنگامه ی کوچیدنشان را شهر
به شکل دستی برای خراج گرفتن درآمده
من همانم که نذر آزادی مان شده ام
در نمازهای جماعت و ناقوس های یگانه
اکولالیا | #سهام_الشعشاع
ترجمه از #سودابه_مهیجی
خرداد ۲۸, ۱۳۹۸ — ۳:۱۳ ق٫ظ
حداقل اسم شهر به عربی را هم بذارین لطفاً این چه نحو به اشتراک گذاشتن شعره آخه
خرداد ۲۸, ۱۳۹۸ — ۱۰:۲۴ ق٫ظ
سلام نیمای عزیز. متاسفانه متوجه منظور شما از «اسم شهر به عربی» در شعر منتشر شده نشدیم. ممنون میشویم که انتقادتان را بیشتر توضیح دهید؟