اما، ای دوست، ما دیر آمدهایم. راست است که ایزدان زندهاند،
اما بر فرازمان، بالا در دنیایی گونهگون.
آنان در آن فرازگاه وظیفهای بیپایان به عهده دارند، و گویی کمی نگرانند
که زندهایم آیا یا مرده، بسیار از ما میپرهیزند.
جام سست همواره نمیتواند آنان را در برگیرد؛
آدمیان تنها گاهی میتوانند غنای ایزدان را برتابند. بنابراین
زندگی خود رؤیایی دربارهی آنها میشود.اما سرگشتگی و
خواب یاریمان میرساند: پریشانی و شبانه نیرو میدهند،
تا قهرمانان بسنده در گاهوارههای فولادینشان ببالند،
با قلبهایی به نیرومندی ایزدان، همچنان که چنین بود
تندرآسا بر میآیند. با این همه اغلب
اینک در انتظاریم، نمیدانیم چه کنیم یا چه بگوییم
در این اثنا. در چنین دوران عسرت شاعران به چه کاری میآیند؟
اما خواهی گفت آنان مانند کاهنان مقدس ایزد شراب هستند،
که از سرزمینی به سرزمینی در شب مقدس ره میپویند.
دیدگاهتان را بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.