طعمِ این بادها همان طعمیست
که اصلن نچشیدهیی
این مسافرها از جایی میآیند
که نمیدانی کجاست
زبانی را که به آن گفتوگو میکنند
در سراسرِ عمرت نشنیدهیی
چشمهای خود را پنهان کن
که تو اینجا بیگانهیی
و به شبهنگام روی ریلهای قطار
باران فرومیبارد
این کوچهی سرنگون همان کوچهییست
که در آن پا نگذاشتهیی
اعلامیههایی که به چارمیخ کشیدهاند
خیس میشوند
زنی در تاریکی همان زنیست
که تو او را نشناختهیی
چیزهایی که بر زبان میآوَرَد همان چیزهاییست
که تو آنها را ندانستهیی
او بر فرازِ هتلهای مشکوک دراز میکشد
تو اینجا بیگانهیی
باید که پنهان شوی
و به شبهنگام روی ریلهای قطار
باران فرومیبارد
دیدگاهتان را بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.