سرانجام بشر را، این زمان، اندیشناکم، سخت
بیش از پیش
که میلرزم به خود از وحشت این یاد
نه میبیند
نه میخواند
نه میاندیشد
این ناسازگار، ای داد
نه آگاهش توانی کرد، با زاری
نه بیدارش توانم کرد، با فریاد
نمیداند
براین جمعیت انبوه و این پیکار روزافزون
که ره گم میکند در خون
ازین پس، ماتم نان میکند بیداد
نمیداند
زمینی را که با خون آبیاری میکند
گندم نخواهد داد
اکولالیا | #فریدون_مشیری
دیدگاهتان را بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.