چشمان‌ تو چنان‌ ژرف‌ است‌ که‌ چون‌ خم‌ می شوم‌ از آن‌ بنوشم‌
همه‌ی خورشیدها را می بینم‌ که‌ آمده‌اند خود را در آن‌ بنگرند
همه‌ی نومیدان‌ جهان‌ خود را در چشمان‌ تو می افکنند تا بمیرند
چشمان‌ تو چنان‌ ژرف‌ است‌ که‌ من‌ در آن‌، حافظه‌ی خود را ازدست‌ می دهم‌

این‌ اقیانوس‌ در سایه‌ی پرندگان‌ ، ناآرام‌ است‌
سپس‌ ناگهان‌ هوای دلپذیر برمی آید و چشمان‌ تو دیگرگون‌ می شود
تابستان‌، ابر را به‌ اندازه‌ی پیشبند فرشتگان‌ بُرش‌ می دهد
آسمان‌، هرگز، چون‌ بر فراز گندم زارها ، چنین‌ آبی نیست‌

بادها بیهوده‌ غم‌های آسمان‌ را می رانند
چشمان‌ تو هنگامی که‌ اشک‌ در آن‌ می درخشد ، روشن‌تر است‌
چشمان‌ تو ، رشک‌ آسمان‌ پس‌ از باران‌ است‌
شیشه‌ ، هرگز ، چون‌ در آنجا که‌ شکسته‌ است‌ ، چنین‌ آبی نیست‌


یک‌ دهان‌ برای بهار واژگان‌ کافی است‌
برای همه‌ی سرودها و افسوس‌ها
اما آسمان‌ برای میلیونها ستاره‌ ، کوچک‌ است‌
از این‌ رو به‌ پهنه‌ی چشمان‌ تو و رازهای دوگانه‌ی آن‌ نیازمندند

آیا چشمان‌ تو در این‌ پهنه‌ی بنفش‌ روشن‌
که‌ حشرات‌ ، عشق‌های خشن‌ خود را تباه‌ می کنند ، در خود آذرخش‌هایی نهان‌ می دارد ؟
من‌ در تور رگباری از شهاب‌ها گرفتار آمده‌ام‌
همچون‌ دریانوردی که‌ در ماه‌ تمام‌ اوت‌ ، در دریا می میرد

چنین‌ رخ‌ داد که‌ در شامگاهی زیبا ، جهان‌ در هم‌ شکست‌
بر فراز صخره‌هایی که‌ ویرانگران‌ کشتی ها به‌ آتش‌ کشیده‌ بودند
و من‌ خود به‌ چشم‌ خویش‌ دیدم‌ که‌ بر فراز دریا می درخشید
چشمان‌ السا ، چشمان‌ السا ، چشمان‌ السا

اکولالیا | #لویی_آراگون