مؤدبانه پیشم آمدی
با لبخندی بسیار نرم و با نزاکت
لبان تو نیمی کاهلانه و نیمی با ظرافت
بر دستم چسبیدند،
و یک لحظه چشمان رازناک تو
با تقّدس تندیسی در چشمانم خیره شد
من کوشیدم رنج جانکاه ده ساله را،
شبهای بیخوابی، رؤیاهای آشفتهام را،
در یک کلام آن را نجوا کردم
تو رفتی، دنیای من
بار دیگر تهی و خلوت.
اکولالیا | #آنا_گاوالدا
دیدگاهتان را بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.