ترانه ی قدیمی با صدای تازه
هر عشق تازهای قاتل است!
بی آن که دستش بلرزد
همهی عشقهای پیشین را میکُشد
آه باچه لبخند معصومی
خنجر فرود میرود بر پشت!!
اولین و آخرین و یگانهترین عشق.
همه جا شریک جرم دارد:
در اتوبوسی که دیر میرسد
در رگباری ناگهانی
و هزارگوشه و کنار دیگر
انگیزهی جنایتش آزادی ست!
این قرار ملاقات به فرار از خود میماند
آن سفر رد پا را نشان میدهد ،جایی که مرگ
با لباس مبدل حاضر است
و آنگاه که عشقی کهنه میشود
خنجری به کمین او مینشیند
درکنج عشقی تازه
زمان میگذرد
و تو درمی یابی که عشق
از توابع زمان است!!
باید مدام پوست بیندازد و نو شود ، و نوتر
اکولالیا | #بلاگا_دیمیتروا
ترجمه ی #فریده_حسنزاده
گزیده ی اشعار بلاگا دیمیتروا شاعر ملی بلغار – نشر علم
دیدگاهتان را بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.