شب، دروغی به من بگو
دروغی که با هزارتوها، مفصلها و روشنایی هستیبخش
زخمهای مرا بشوید.
میدانم که از گریزها
خلاء
دلبستگی
پرتگاه
عشق هستی یافته از موسیقی
فقط واژهها باقی مانده است
آینهای که در آن نقصان یافتهام در هر نگاه من
گل شکفته شده بر تنه گمشده ما*
در آستانه عبور از خوابی بلورین است
نسیم خم شده از آتش
تو
یادم کنید
شب با من مهربانی کن
زیرا که روزها
صخرههای استوار پنهان کننده لانههای ماران
و لحظهها
اندوه عمیق مرا نمیفهمند.
شب، دروغی بگو
در رقص نورهای شکسته
مارپیچی دوار باشد
آهنگی نیمه تمام
با دروغی که از لابلای اوراق کهنه تراوش کرده است
خطوط پاک شدهام را
از نو بر بیکرانگی انتظار بنویس
آیا آخرین جرعه اکسیری که نام آن فراموشیست
فقط به فرشتگان پیشکش میشود؟
ای لکه آذرخشی مرکب سمی
ای خاکستر گریزان از اخگر
ای شعله برودت،
تو ای عشق پنهان من در نتهای گمشده جنگل زنگولهدار
مرا در گوش پایان نجوا کن.
اکولالیا | #آیتن_موتلو
ترجمه از #صابر_مقدمی
*الههای در افسانههای آناتولی ترکیه
از سایت خانه شاعران جهان
دیدگاهتان را بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.