هنگامی که مردی در آینه می‌نگرد
و تصویرش را آنجا می‌بیند، همان گونه که در نگاره‌ای؛
انگار آن مرد، خود، همانست.
تصویر مرد دیدگانی دارد،
و ماه، از سوی دیگر، روشنایی.
ادیپوس شهریار گویا چشمی اضافی دارد.
مرارتهای این انسان، وصف‌ناپذیر به نظر می‌آیند، ناگفتنی،
بیان‌ناکردنی.
اگر همان است آنچه به نمایش درمی‌آید، به همین دلیل است.
اما چه درمی‌یابم اکنون که درباره‌ات می‌اندیشم؟
مرا می‌کشانند همچنان که جویبارها با ترفندِ جانبی
که همانند آسیا می‌گسترد.
ادیپوس همان گونه مرارت داشت، البته.
طبیعتاً دلیلی دارد.
آیا هرکولس نیز مرارت کشید؟

براستی او کشید. و دیسکوریان در دوستیشان،
آیا آنان نیز کم‌و‌بیشی مرارت را تاب نیاوردند؟ چون
نزاع با خداوندگار، همچنان که هرکول کرد، خود مرارت دارد.
و در رشک ورزیدنِ این زندگانی تا سهمش را از ابدیت آن یگانه بگیرد،
آن نیز مرارت‌بار است. اما پوشیده شدن در لکها،
پوشیده شدن یکسره از آنها، آن نیز گونه‌ای مرارت است.
خورشید زیبا باید ملامت کند چون:
هر چیزی را بیرون می‌‌آورد.
جوانان را در درازنای راهشان خورشید پیش می‌برد با
فروغش همچنان که با گلسرخها.
مرارتها را
ادیپوس برمی‌تابید؛
گویی مردی بینوا می‌گرید
بر کژمنشی‌اش.
ای خورشیدِ لائیوس Laius، بیگانه‌ی بینوا در یونان!
زندگانی مرگ است، و مرگ زندگانی.