دیوارهای شهر به من گفتند
یا تو را فراموش کنم و یا بمیرم
عشق ما را جز عشق آرام نمی بخشد
پس این دل را سکوت اولیتر است
آسمان ، در تعبید گاه من
در شهرم ، میبارد
و ز تو نه خبر تازهای دارم نه نامهای
هدیه ی من برای تو
که شعلهی آتش کوچک منی
دو بوسه است
پس به رغم زندانهای زمین
دستت را به سوی من دراز کن
چرا که من غمگینم
و آسمان در دل و در شهر میبارد
اکولالیا | #عبدالوهاب_بیاتی
مترجمه از #محبوبه_افشاری
دیدگاهتان را بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.