شاید روزی خورشید دوباره بدرخشد
و آسمان های آبی را به نظاره بنشیم
و بار دیگر دریابم که بیهوده نزیسته ام
گرچه بی تو باشم.
شاید روزی علفزاران زرین در میان پاهایم
ساعاتی خوش از بهاری خرم به ارمغان آورند
و شکوفه های سپید دلربای بهاری را بیابم
گرچه در خاک آرمیده باشی.
شاید بیشه های  تابستانی، تابناک بدرخشند
و گل های سرخ دگر بار زیبا شوند
و کشتزاران حاصلخیز در خزان لذتی با شکوه بر پا کنند
گرچه آن جا نباشی.

شاید روزی در خیال سالیان رفته در درد غرقه نشوم
و به  نغمه های کریسمس گوش سپارم
گرچه به گوش تو نرسد
اگر زمانه ی دلنواز، خوشی های بسیار از سر گیرد
والا ترین  شادمانی  را دیگر نخواهم یافت
چراکه قلبم دیرزمانی ست بی تو شکسته.