اِکولالیا - آرشیو شعر جهان

لیست شاعران

نتلایج جستجو برای "احمد پوری" (صفحه 1 از 4)

آنا آخماتووا

اندیشه‌ی دیداری دیگر با تو

موضوع بسیار ساده است و روشن
هر کسی آن را می‌فهمد
تو مرا دوست نداری
و هرگز دوست نخواهی داشت
من چرا چنین دل‌بسته‌ام
به مردی کاملا بیگانه؟
چرا شام‌گاهان
چنین از تهِ دل برای‌ات دعا می‌کنم؟
چرا دوست‌ام را، کودک موطلایی‌ام را
شهر محبوب‌ام را، سرزمین‌ام را
ترک کرده‌ام
و در خیابان‌های این پایتختِ بیگانه
چون کولیِ سیاه‌پوشی
سرگردان‌ام؟
اما چه زیباست
اندیشه‌ی دیداری دیگر با تو

آنا آخماتووا

زهر در آب

چرا زهر در آب می‌ریزید
و خاک در نان؟
چرا پس‌مانده‌های آزادی را
در بیغوله‌ی دزدان ریخته‌اید؟
چون به صدای بلند
نفرین نکردم سرنوشت تلخ دوستانم را؟
چون وفادار ماندم
به سرزمین اندوهبارم؟
اینگونه هم هست. شاعر نمی‌تواند زنده باشد
بی سایه‌ی تبر جلاد بر گردن
سرنوشت این بود که جامه‌ی گناهکارانِ پشیمان به تن کنیم
و شمع در دست و بغض در گلو گام بسپاریم.

ترجمه از احمد پوری

از کتاب سایه‌ای در میان شما

	

نزار قبانی

دوازده گل‌سرخ بر موهای بلقیس

۱
او می‌دانست مرا خواهند کشت
و من می‌دانستم او کشته خواهد شد
هر دو پیش گویی درست درآمد
او، چون پروانه‌ای، بر ویرانه های عصر جهالت افتاد
و من درمیان دندان‌های عصری که
شعر را
چشمانِ زن را
و گل سرخِ آزادی را می‌بلعد
در هم شکستم.

۲
می‌دانستم او کشته خواهد شد
او زیبا بود در عصر زشتی‌ها
زلال در عصر پلشتی‌ها
انسان در عصر آدمکشان
لعلی نایاب بود
میان تلی از خزف
زنی بود اصیل
میان انبوهی از زنان مصنوعی!

ادامه شعر

آنا آخماتووا

جدایی

برای شنیدن نسخه صوتی نیاز به فیلتر شکن است


سالیانی دراز گذشت تا از هم گسستیم
دیگر چه برای گفتن داریم؟
مال منند اکنون، سرمای آزادی درون
و تاج سیمین بر سر.
نه خیانتی، نه فریبی
دیگر نیازی نیست همه شب
گوش به من بسپاری
تا برایت دلیل بیاورم که حق با من است

آن‌گونه که همواره در جدایی‌ها اتفاق می‌افتد
سایه ی نخستین دیدارمان حلقه بر دَر زد
دشت نقره‌ای با شاخه‌های سپیدار درختانش
یکباره سر برآرود
شنیدیم
آواز پرنده‌ای را که با گلویی تَر.
از روزهایی نغمه سر داد
که ظریفانه شکوفه عشق را پاس داشتیم
و چشم بر زمین دوختیم

ادامه شعر

چارلز بوکوفسکی

خدایان نقشه خودشان را دارند

شصت و چهار روز و شب
در آن مکان.
شیمی درمانی،
آنتی‌بیوتیک، جریان خون 
در کاتتر.
سرطان خون.
کی؟ من؟
در هفتاد و دو سالگی این فکر احمقانه را داشتم
که با آرامش در حین خواب خواهم مرد 
اما 
خدایان نقشه خودشان را دارند. 
زیردستگاه می‌نشینم،
داغون، نیم زنده 
هنوز در جستجوی الهامم 

ادامه شعر

چارلز بوکوفسکی

دل‌های تنها

وقتی حوصله‌ات از خودت سر رفت
دیگه خوب می‌دونی
دیگرون هم حوصله‌ات رو ندارن
یعنی همه اونایی که باهاشون در ارتباطی
پشت تلفن، تو اداره پست
اداره، سر میز غذاخوری
آدمای خسته‌کننده
با داستان‌های خسته‌کننده:
این‌که چطوری نیروهای نامهربان زندگی
دمار از روزگارشان در آورده
چطور دهنشون سرویس شده
و دیگه هیچ‌چی از دستشون بر نمی‌آد
جز این‌که پیش تو درد و دل کنن

ادامه شعر

چارلز بوکوفسکی

چطور باید خلاص شد؟

اوضاع هیچ‌وقت خوب
نبوده
و قرار هم نیست
بهتر شود
جالب اینجاست که
هراس‌هایی که در کودکی سراسیمه‌ات می‌کرد
همچنان با توست
در راه‌های مختلف
با چهره های گوناگون
تو را می‌خوانند
با همان صدا
همان شکایت‌ها
همان نفرت‌ها
همان خواسته‌های
بی‌رحمانه:

ادامه شعر

چارلز بوکوفسکی و لیندا لی
چارلز بوکوفسکی و لیندا لی

چارلز بوکوفسکی از مشهورترین نویسنده ها و شاعرهای معاصر آمریکا است و بسیاری ادعا می‌کنند که بانفوذترین و صمیمی ترینِ شاعران و نویسندگان این قرن، خود اوست. بوکوفسکی در ۱۹۲۰ از پدری سرباز آمریکایی و مادری آلمانی در آندرناخِ آلمان متولد شد. سه ساله بود که او را به لس‌آنجلس در آمریکا آوردند و پنجاه سال در همین شهر زندگی کرد. بیست و چهار ساله بود که اولین داستان کوتاه اش را منتشر کرد و در سی و پنج سالگی، نوشتن شعر را آغاز کرد. او در سن هفتاد و سه سالگی و در ۹ مارچ ۱۹۹۴ بر اثر سرطان خون در سان پِدرو در کالیفرنیا درگذشت، درست زمانی کوتاه بعد از آنکه نوشتن رمان «عامه پسند» را بود.

ادامه شعر

ناظم حکمت

برای خود و مردمی که دوستشان می‌دارم

درختان گوجه
شکوفه پوشند
اول،هلوی وحشی به شکوفه می‌نشیند
بعد گوجه.

عشق من
بنشینیم زانو به زانو
روی چمن
هوا خوشگوار است و روشن
-اما هنوز گرم نیست-
بادام‌ها سبزند و کُرک‌دار
نرمِ نرم
سرخوشم
چرا که هنوز زنده‌ایم
شاید پیشتر از این‌ها می‌مردیم

ادامه شعر

ناظم حکمت

اندوه من

در این روزهای آفتابی زمستان
اندوه من آیا
برای حسرتِ بودن در جایی دیگر است؛
روی پل در استانبول
با کارگران در آدانا
در کوه‌های یونان
در چین
یا کنار زنی که دیگر دوستم ندارد؟
درد کبدم است
یا بار دیگر درد تنهایی
و یا این‌که
از مرز پنجاه سالگی می‌گذرم؟

ادامه شعر
Olderposts

کپی رایت © 2024 اِکولالیا – آرشیو شعر جهان

طراحی توسط Anders Norenبالا ↑

×