اِکولالیا - آرشیو شعر جهان

لیست شاعران

نویسنده: ادمین (صفحه 51 از 188)

شیرکو بیکس

تو یک روز نیستی

تو یک روز نیستی
تمامِ سالی.
تو یک شب
یا یک کتاب و یک قطره نیستی
تو یک نقاشی یا تابلویی بر دیوار نیستی.
اگر دقیقه ای نباشی
ساعت ها از کار می افتند
خانه ها برهوت می شوند
کوچه ها اشک می ریزند
پرندگان، سیَه پوش وُ
شعرها هم نیست می شوند.

ادامه شعر

نزار قبانی

شعر و جغرافیا

در سرزمین های شمالی – بانوی من –
شاعر آزاد متولد می‌شود
بدانگونه که ماهیان در فراخنای دریاها
و آواز می‌خواند در آغوش برکه‌ها
و زنگ چراگاه‌ها
و شکوفه‌های انارستان‌ها

نزد ما
شاعر متولد می‌شود در زهدان غبار
و آواز می‌خواند برای حاکمانی از غبار

ادامه شعر

رضا براهنی

خورشیدهای پشت سر مانده

خورشیدهای پشت سر مانده
گرمی ندارند
من روزهای یادهایم را به بادی سرد بسپردم

خورشیدهای پشت سر مانده
گرمی ندارند

ای کوچه های زرنگار آینه گون جهان کودکی!
کو آن برهنه پای کودک
کز خنده هایش، آینه ها، خنده آگین بود؟
کو دستهای چون پرنده های زنده؟
کو باغ های عطرآگین غمی موهوم؟

ادامه شعر

نزار قبانی

عشق همچون پرتقال

عشق همچون پرتقالی مرا پوست می‌کند
وسینه ام را در شب می‌گشاید،
و در درون آن:
شراب و گندم و چراغی که با روغن زیتون روشن است به جا می‌گذارد
و هرگز به یاد نمی‌آورم که کشته شدم
و چگونه خونم ریخته شد
و به یاد نمی‌آورم چیزی دیده باشم

عشق به مانند ابر مرا می‌پراکند،
محل ولادتم را حذف می‌کند،
وسال‌های تحصیلی مرا،
و اقامه نماز را لغو می‌کند و همچنین دینم را،
و ازدواج را لغو می‌کند،طلاق،شاهدان،دادگاه‌ها
پاسپورت سفرم را از من می‌گیرد
و تمام گرد و خاک قبیله را از وجودم می‌شوید(روح قبیله را از من می‌گیرد)
و مرا
از اتباع ماه می‌سازد

ادامه شعر

اکتاویو پاز

برای زنانِ دنیایِ درد

چهره‌ی زیبا
مثل آفتاب‌گردانی‌ست که گل‌برگ‌هایش را؛
رو به خورشید می‌گشاید
مثل تو
که چهره می‌گشایی بر من، وقتی ورق را برمی‌گردانم.

لب‌خندِ دل‌ربا،
هر مردی را مسحور زیبایی‌ات کنی
آه، زیبایِ روزنامه‌ای

تا به‌حال چند شعر برای‌ات سروده‌اند؟
چند دانته برای‌ات نوشته‌اند؟ بئاتریس؟!
برایِ وهمِ وسواس آمیزت
برای فانتزی‌های مصنوعی‌ات

ادامه شعر

بیژن الهی

و بهارِ همه‌ی فصل‌های من بودی

و بهار همه‌ی فصل‌های من بودی
تو بهار همه‌ی دفترچه‌هایی که
چیزی درشان ننوشتم.
بگذار پاسخ دهم
هم‌چنان که دوستانه می‌گریم.
هرچه بلور است به فصلِ پیش بسپاریم.
بگذار تا با رنگ‌های تن‌ات
دوست بدارم‌ات:
عریان شو زیر آبشارهای خورشید
حتا انگشترت را
در صدای آن‌ها پرتاب کن
که می‌خواهند به ما
چیزی را جز این که هست
بباورانند.

ادامه شعر

هاینریش هاینه

عشق و اندوه

آه که تو
به تمامی به فراموشی سپردی
که روزگار درازی
من مالک قلب‌ات بودم
دل‌ات چه شیرین
خطاکار و کوچک بود
از این شیرین‌تر و خطاکارتر نمی‌توان یافت
آه که تو
عشق و اندوهی را
به فراموشی سپردی
که قلب‌ام را می‌فشردند

ادامه شعر

رضا براهنی

ما اشکهامان را فشاندیم

ز دهکده های جهان من
بیراهه‌ها از سینه ی متروک گورستان غم ها
با شاهراه شهرها پیوند می یابند

ما اشکهامان را فشاندیم
ما دستمال سبز و خیس خویشتن را
بر نرده‌های زنگدار این ضریح خالی از هر چیز بستیم

ادامه شعر

یانیس ریتسوس

شبی که تو عریان بودی

این جا
درست در میانِ تشویشِ اتاق
در تنگاتنگ کتاب‌های غبار گرفته
و چهره‌های فرتوت بر بوم،
در پستوی آری و خیرِ هزاران سایه،
نواری از نور کشیده شده است
همین‌جا بود
که آن شب
تو عریان بودی

ترجمه از بابک زمانی

از کتاب نفس عمیق – نشر نیماژ

	

شارل بودلر

معقول باش ای درد من

معقول باش ای درد من، و اندکی آرام‌تر گیر
تو شب را می‌طلبیدی و او هم اکنون فرا می‌رسد
جوّی تیره، شهر را دربر می‌گیرد
کسانی را آسایش می‌آورد و کسانی را تشویش.

بدان هنگام که فوج رجاله‌های پست
در زیر تازیانه‌ی لذت که دژخیمی غدّار است
می‌روند تا در جشنِ بنده پرور، میوه‌های ندامت بچینند؛
ای درد من، دستت را به من بده و دور از آنان، از این‌سو بیا.

ادامه شعر
Olderposts Newerposts

کپی رایت © 2025 اِکولالیا – آرشیو شعر جهان

طراحی توسط Anders Norenبالا ↑

×