فراق از تو کشیدم فراغت از تو نجستم
همان دل است هنوزم که بود روزِ نخستم
کشیدم آنچه بشاید نجستم آنچه نباید
فراق از تو کشیدم فراغت از تو نجستم
ز ما پذیرش و حاشا جهانیان به تماشا
تو دام چینى و چابک من آهوى تو که چستم
من از نبرد نپیچم ولى به چنگ تو هیچم
چنان که در کف گرد آفریده زاده ى رستم
من و به کار تو سستى ؟ زهى خطا، به درستى
همین به عهد شکستن کشیده کار که سستم
منم که دیده و دل پاک دارم از همه بدها
که دست دیده و دل از جهان به عشق تو شستم
تو را دو دیده ى دلجو بود ز تیره ى آهو
چنین که رام تو آمد گریزپا دل چستم
کهن ز نو نشناسم مویز و مو نشناسم
چنین که شادم و غمگین چنین که مستم و مستم
بپوش چشم به آزادگى ز بى برى ى من
که سرو اگر شدم از ریشه هاى عشق تو رستم
درست ده مى ى نابم خراب کن به شرابم
گمان مدار خرابم که من خراب درستم
دیدگاهتان را بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.