اِکولالیا - آرشیو شعر جهان

لیست شاعران

دسته بندی اشعار شاعران ایرانی (صفحه 9 از 75)

قیصر امین پور

جرئت دیوانگی

انگار مدتی است که احساس می‌کنم
خاکستری‌تر از دو سه سالِ گذشته‌ام
احساس می‌کنم که کمی دیر است
دیگر نمی‌توانم
هر وقت خواستم
در بیست سالگی متولد شوم
انگار
فرصت برای حادثه
از دست رفته است
از ما گذشته است
کاری که دیگران نتوانند

فرصت برای حرف زیاد است
اما
اما اگر گریسته باشی …
آه …
مُردن چقدر حوصله می‌خواهد
بی‌آنکه در سراسر عُمرت
یک روز، یک نفس
بی‌حسِ مرگ زیسته باشی‌ !

ادامه شعر

حضرت هیچ!

بر بلندای درد ایستاده ام،
سیاه مست تنهایی خویش
و باد را شبانی می کنم…

تمامی سرمایه ام بغض است و اندوه
که آنها را-
در زمان حکومت « حضرت هیچ»،
با طراوت جوانی ام تاخت زده ام.

اینک بر آنم
تا در دردهای تبعیدی ام
پری بشویم
که دوگانه ی هجرت را
از خون وضویی باید!

نادر ابراهیمی

زندگی

باز، روزی نو در راه است
و تو باید که مُسلّح باشی— با عشق، اندیشه، ایمان، شادی …
چاره‌ای نیست عزیز من!
سهم ما از میلیارد‌ها سالْ حیات و حرکت
ذرّه‌ی بسیار ناچیزی‌ست.
این سهم را، چه کسی به تو حق داد
که با خستگی و پیریِ روح
با بلاتکلیفی، با کسالت، دودِلی
به تباهی بکشی؟
باورکُن!
زندگی را، پُر باید کرد
امّا، نه با باطل و بیهوده
نه با دلقکی و مسخرگی
نه با هر چیزِ کِدِر
و کثیف

ادامه شعر

شهرام شیدایی

کسی در من همه‌چیز را خواب می‌بیند

کسی در من همه‌چیز را خواب می‌بیند
و این‌ها به خواب‌هایم راه پیدا می‌کنند.
شاید از خواب‌های آینده‌ام این سطرها را می‌دُزدم
که در این اتاق که در امروز نمی‌گنجم.

آن‌قدر در این جاده در این راه ایستاده‌ام
که دیگر دیده نمی‌شوم
و همه می‌پندارند این جاده منم
این راه.
درختانِ این مسیرِ جادویی
زمانِ زنده‌بودنِ مرا از خویش بالا کشیده‌‌اند
و وقتی از این‌جا می‌گذرم
تپشی مضاعف مرا می‌گیرد
بال‌هایی سنگین
رودخانه‌ای در خوابی عمیق.

ادامه شعر

یدالله رویایی

در آفتاب سبز نگاه او

از چشم من طنین تماشا برخاست
در چشم او طنین تماشا بنشست
موجی ز بیگناهی من پر زد
با عمق بی گناهی او پیوست
در آفتاب سبز نگاه او
تکرار نور بود و گریز رنگ
سودای جان و همهمه ی دل بود
پرواز دور زورق صد آهنگ
آن بیکرانه ظهر زمستان بود
سرشار از حرارت دلخواه
با جلوه های عاطفه در تغییر
هر لحظه از درخشش ناگاه
موجی در آن دیار نمی آشفت
آن بیگناهی ساکت را 
در ماوراهای نهان ، لیک
روییده بود رقص علامت ها
تا در من انتظاری را
ویران کنند 

ادامه شعر

یدالله رویایی

از تو سخن می‌گویم

از تو سخن از به آرامی
از تو سخن از به تو گفتن 
از تو سخن از به آزادی
وقتی سخن از تو می‌گویم 
 از عاشق از عارفانه می‌گویم 
از دوستت دارم 
از خواهم داشت 
از فکر عبور در به تنهایی
من با گذر از دل تو می کردم 
 من با سفر سیاه چشم تو زیباست 
 خواهم زیست 
من با به تمنای تو خواهم ماند 
 من با سخن از تو 
خواهم خواند 

ادامه شعر

احمد شاملو

بی‌آرزو چه می‌کنی ای دوست؟

بی‌آرزو چه می‌کنی ای دوست؟

به ملال،
در خود به ملال
با یکی مُرده سخن می‌گویم.

شب، خامُش اِستاده هوا
وز آخرین هیاهوی پرندگانِ کوچ
دیرگاه‌ها می‌گذرد.
اشکِ بی‌بهانه‌ام آیا
تلخه‌ی این تالاب نیست؟

ادامه شعر

محمد مختاری

گیسو

گیسو
دورش‌ بپیچم‌ و
دورم‌ بپیچد
افشان شود ترنم در سلول‌ها و خاک ذره ذره تنم را به
گوش‌هاش‌ بچسباند‌
گاهی ستاره‌ای از آب برداردم‌
گاهی جزیره‌ای
خرسنگ‌های خود را بسنجد
با وزن واژه‌هایی‌ کز گلویم بر می‌آید‌
آن‌گاه لب به شب بچسبانم و غریو برآرم
تا قعر این تاریکی بترکد و فواره‌ای خیز بردارد
که نقطه‌های اتکای زمین را بیفشاند‌ و بتاباند بر خلاء‌
شسته شود

ادامه شعر

شاعران ایرانی

برای میم

دوازده سال دارم و دوازده هزار بار به توان صد
–بیش از حد تحمل و وسعت قلب و روح کوچکم– عاشقم.
گیجم. خوابم. خنگم. دست و پا چُلفتی و مَغشوش و مَبهوتم.
خودم نیستم (چه بهتر)، خودِ همیشگی‌ام.
و با وجود بی‌نهایت اِغتشاشِ حسی و فکری
و بی‌نهایت دلهُره های مُبهم و بی‌نهایت کوفت و زهرمارِ دیگر،
خوشبختِ خوشبختم.
دو تصمیم بُزرگ گرفته‌ام: می‌خواهم نویسنده شوم.
شاید هم شاعر.
دیگر آن که قسم خورده‌ام به “میم”،
به عشق بُزرگ و اَبدی‌ام، وفادار بمانم.

ادامه شعر

هوشنگ ابتهاج

موج رقص انگیز پیراهن چو لغزد بر تنش

موج رقص انگیز پیراهن چو لغزد بر تنش 
جان به رقص آید مرا از لغزش پیراهنش

حلقه ی گیسو به گرد گردنش حسرت نماست 
ای دریغا گر رسیدی دست من در گردنش 

هر دمم پیش اید و با صد زبان خواند به چشم 
وین چنین بگریزد و پرهیز باشد از منش 

می تراود بوی جان امروز از طرف چمن 
بوسه ای دادی مگر ای باد گل بو بر تنش 

ادامه شعر
Olderposts Newerposts

کپی رایت © 2024 اِکولالیا – آرشیو شعر جهان

طراحی توسط Anders Norenبالا ↑

×