جرقههای خیال مرا ،
گاه فقط ،
یک «کلمه »روشن میکند ،
و گاه بوی« شوری» آب .
آنگاه حس میکنم ،
در قایقی شناور هستم ،
که زیر پایم این پا و آن پا میشود،
در اقیانوسی که بی انتها است ،
و بدون ساحل .
به گونهای شگفتانگیز ، رها هستم،
امن در آن جعبهای چوبی .
عاشق هیچ کس نیستم،
و عاشق هیچ چیز.
دیدگاهتان را بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.