در چشمۀ چشم‌هایت
تورهای ماهیگیران آب‌های سرگشته می‌زیند
در چشمۀ چشم‌هایت
دریا به عهد خود پایدار می‌ماند
من
قلبی مُقام‌گرفته در میان آدمیانم
جامه‌ها را از تن دور می‌کنم
و تلالو را از سوگند:
در سیاهی سیاه‌تر، من برهنه‌ترم،
من آن.زمان به عهد خود پایدارم
که پیمان‌شکسته باشم
من
تو هستم
آن‌زمان که من
من هستم.

در چشمۀ چشم‌هایت جاری می‌شوم
و خواب تاراج می بینم،
توری
به روی توری افتاد
ما
هم‌آغوش گسسته می‌شویم
در چشمۀ چشم‌هایت
به دار آویخته‌ای
طناب دار را خفه می‌‌کند…