ای عشق مادرانه،
مایهٔ دلشکستگی بدن‌های زرین پرشده از راز رحم‌ها 
معشوق ناخواسته 
با نگرش‌های ناشی از هرزگی 
و عطرش که می‌خندد همراه عضو‌های بیگناه‌اش 
پیچ‌های سنگین آتشین گیسوانش 
با نگاه‌های بی‌تفاوت ظالمانه‌اش 
و توجهات بی‌باورانه‌اش…

اشک‌ها دلسردم می‌کنند 
پس آرام به خانه می‌روم 
که جانم از درخشش لبخند‌ها سوخته است 
و من در میانهٔ این شب معمولی و پیش پا افتاده مجنون می‌شوم  
بعد از هزاران شب دیگر از این اشتیاق کثیف