برای شنیدن نسخه صوتی فیلترشکن لازم است!
بارانی آرام در پاییزی دور
وَ گنجشکها آبیاند… آبی
وَ زمین، ضیافتی.
به من مگو که من ابرِ فرودگاهام
چون من هیچ نمیخواهم
از سرزمینی که افتاد از پنجرهی قطاری بیرون
جز دستمالِ مادرم
وَ دلایلی برای مرگی نو.
بارانی آرام در پاییزی غریب
وَ پنجرهها سفیدند…سفید
وَ خورشید اناری در گرگ و میش عصر
وَ من نارنجبُنی متروک
پس از چه رو میگریزی از تنام
حال که من هیچ نمیخواهم
از سرزمینِ خونواژهها و بلبل
جز دستمالِ مادرم
وَ دلایلی برای مرگی نو.
بارانی آرام در پاییزی حزین
وَ میعادها سبزند… سبز
وَ آفتاب، وهمی.
مگو: تو را در مرگ یاسمن دیدیم.
چهرهام شبی بود
وَ مرگام جنینی
وَ من هیچ نمیخواهم
از سرزمینی که لهجهی غربت از یادش بُرد
جز دستمالِ مادرم
وَ دلایلی برای مرگی نو.
بارانی آرام در پاییزی دور
وَ گنجشکها آبیاند… آبی
وَ زمین، ضیافتی.
وَ گنجشکها پَرکشیدند به زمانی که بازنخواهد گشت
وَ تو میخواهی بدانی وطنام کجاست؟
وَ باشد بینِ من و خودت؟
-وطنام، سُروریست در زنجیر
-بوسهام بوسهای پُستی.
و من هیچ نمیخواهم
از سرزمینی که مرا کُشت
جز دستمالِ مادرم
وَ دلایلی برای مرگی نو.
دیدگاهتان را بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.