اِکولالیا - آرشیو شعر جهان

لیست شاعران

نتلایج جستجو برای "برف" (صفحه 3 از 10)

احمدرضا احمدی

از سرما هم اگر نمی‌مردیم

از سرما هم اگر نمی‌مردیم
از عشق می‌مردیم
این دست‌های تو
پاسخ روز را خواهد داد
اگر گم شوند
همیشه در سایه‌های تابستان می‌مانم
بی‌آن‌که نام کوچه‌ی بن‌بست را بدانم
در انتهای کوچه یک کوه است
و چون قلب از حرکت بازماند
و چون شکوفه فولاد شود
و میوه نشود
من ندانسته
در یک صبح‌گاه تابستانی
راه‌ام را بر گندم‌زار به‌دوزخ به ‌بهِشت
متوقف می‌کنم

ادامه شعر

پابلو نرودا

اگر ناگهان تو نباشی

اگر به ناگهان تو نباشی
اگر به ناگهان تو زنده نباشی
من زندگی را ادامه خواهم داد

جرأت نمی‌کنم
جرأت نمی‌کنم بنویسم
اگر تو بمیری
من زندگی را ادامه خواهم داد
زیرا
جایی که انسان صدایی ندارد
صدای من آن‌جاست

وقتی سیاه‌پوستان را می‌زنند
نمی‌توانم مرده باشم
وقتی برادران‌ام را می‌زنند
باید با آن‌ها بروم
وقتی پیروزی
نه پیروزی من
بل‌که پیروزی بزرگ
می‌آید
هرچند گنگ
باید حرف بزنم

ادامه شعر

بیژن الهی

می­‌خواست به آغوش‌ام پناه آورد

تنها یک­‌بار می‌­توانست
در آغوش‌اش کِشَد
و می­‌دانست آن‌گاه چون بهمنی فرو می­‌ریزد
و می­‌خواست به آغوش‌ام پناه آورد؛
نام‌اش برف بود
تن‌­اش برفی
قلب‌اش از برف
و تپش‌اش صدای چکیدن برف
بر بام‌های کاه‌­گلی،
و من او را
چون شاخه­‌ای که زیر بهمن شکسته باشد
دوست می­‌داشتم

گئورگ تراکل

هلیان

در دقایق مجرد زهن 
دل انگیز است قدم زدن در آفتاب 
گذشتن از از پرچینهای عسلی تابستان 
صدای نرم قدم هایمان می پیچد در چمن؛ با این همه پسر خدا 
برای همیشه در مرمر خاکستری به خواب می رود. 

در شامگاهِ بهارخواب با شراب کهنه مست می شویم. 
هلوی سرخ وش از میان برگ ها می تابد 
موسیقی ملایم، خنده شادمانه 

دلفریب است آرام شب دشت تاریک 
چوپان ها و اختران سپید را ملاقات می کنیم. 
وقتی که پاییز سر رسیده 
روشنای تیز سوسو می زند در بیشه 
ما در امتداد حصارهای سرخ خموش پرسه می زنیم. 
و چشم هایمان درشگفت دنبال می کند پرواز پرندگان را. 
در شامگاه کف آب در کوزه های تدفین ته نشین می شود. 

ادامه شعر

آدونیس

من اگر بمیرم

من اگر بمیرم 
چه‌کسی می‌فهمد این صدایی که مُرده 
صدای من بوده‌ست 
من اگر بمیرم 
چه‌کسی می‌فهمد این جایی که بوده‌ام 
همیشه اعماق بوده‌ست 
همیشه دور بوده‌ست 
من اگر بمیرم 
چه‌کسی می‌فهمد دوست داشته‌ام 
باد را در آغوش بگیرم 

ادامه شعر

احمد شاملو

من و تو، درخت و بارون

من باهارم تو زمین
من زمینم تو درخت
من درختم تو باهار ــ
نازِ انگشتای بارونِ تو باغم می‌کنه
میونِ جنگلا تاقم می‌کنه.

تو بزرگی مثِ شب.
اگه مهتاب باشه یا نه
 تو بزرگی
مثِ شب.

خودِ مهتابی تو اصلاً، خودِ مهتابی تو.
تازه، وقتی بره مهتاب و
هنوز
شبِ تنها
باید
راهِ دوری‌رو بره تا دَمِ دروازه‌ی روز ــ

مثِ شب گود و بزرگی
 مثِ شب.

ادامه شعر

نزار قبانی

در ساحلِ آبیِ چشمان تو

در ساحلِ آبیِ چشمان تو
باران‌هایی است با درخششِ آهنگین؛
و خورشید‌هایی سرگردان؛
و بادبان‌هایی
که سفر به بی‌کران را نقش می‌زنند.

در ساحلِ آبیِ چشمان تو
پنجره‌هایی رو به دریا گشوده است؛
و پرندگانی در کرانه‌های دوردست دیده می‌شوند،
در جستجوی جزیره‌هایی که هنوز آفریده نشده‌اند.

در ساحلِ آبیِ چشمان تو
در تابستان برف می‌بارد؛
و قایق‌هایی پر از فیروزه [هست]،
[که] دریا را در خود غرق کرده‌اند، بی آن‌که خود غرق شوند.

ادامه شعر

شیرکو بیکس

شبیه مِهیست آن زن

شبیه مِهیست آن زن
شبیه مِهی سفیدپوش، قد بلند همچون اندوهِ کوه.
آشفته همچون سایه‌ی شعله‌ی چراغی لرزان
بر روی دیوارِ اتاق.
لاغر اندام چون تازیانه‌ی دستِ مرد و
سبزه رو چون صورتِ “خانَقین” و
اندوهگین چنان بارانِ فصلِ کوچ.
شبیه مِهیست آن زن و هر گاه که می‌بینی
به سان کوچه‌های حلبچه است و نمی‌خندد.
زمانی هم که گوشش فرا می‌دهی
نی لبکی از “گرمیان” است و
تنها … نسیمِ باد سرگردان و
نفَسِ انفال او را می‌نوازد.

ادامه شعر

اِنِس کیشِویچ

فانوسی در پنجره

همین‌که هوا بد می‌شود، بورانی، بارانی،
یا برف روی زمین را می‌‌پوشاند،
مادرم همۀ گلدان‌ها را از پنجره برمی‌چیند،
و فانوسی آویزان می‌کند.

واخواهانه می‌‌پرسم: – فانوس برای چه؟ فانوس برای که؟
و صدای مادر بر زوزۀ سیاه درخت چیره می‌شود:
– پسرم، در این تاریکی، بی‌خانمانی اگر از این‌جا بگذرد،

ادامه شعر

هالینا پوشویاتوسکا

رهایی

شوق پرتاب شدن به آسمان 
روی ریل‌های  رنگی و صدادار 
را دوست دارم ! 
و آن حس سرمای شدید، 
هنگامی که دهانم را باز می‌کنم ! 
رهایی را دوست دارم!  
آن هنگام که به ارتفاع یک پل ، 
بالا می‌روم‌! 
میان بازوانم 
و آسمان را میان بازوانم، 
در آغوش می‌کشم! 

ادامه شعر
Olderposts Newerposts

کپی رایت © 2024 اِکولالیا – آرشیو شعر جهان

طراحی توسط Anders Norenبالا ↑

×