اکنون که بارانی نرم و ریز در بیرون میبارد
سرانجام شامگاه کاملا ناگهانی صاف میشود.
در حال باریدن با باریده.
خود باران بیگمان چیزی است که در گذشته روی میدهد.
هر که باریدن آن را میشنود، زمانی را به یاد آورده است که
در آن، پیچش غریب سرنوشت گلی را همراه با سرخی گیجکنندهی
سرخش به او بازگردانده که نامش «رُز» بود.
این باران که کرکرهاش را در چارچوب پنجره میگستراند
باید در کنارههای از یاد رفتهی شهر هم بدرخشد
که دیگر انگورهای سیاه بر تاک صحن پوشیدهاش نمیرویند
باران شامگاهی، صدا را به گوش من میرساند
صدای گرامی پدرم را که اکنون باز میآید و هرگز نمرده است.
دیدگاهتان را بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.