بگذار در هم شکند افسونی که صدها بار شکسته است.
تو راهی شدی دیگربار و واپسین بار
شاید باورت این بود که من بایستی همواره نگهات دارم
یا اینکه ناگزیر به راهی شدنی.
صدها بار، محنت زده،
من ریسمان بزرگی و فراخ فراموشیام را
بر تو افکندم.
کنون در برابر سرمایی سختتر،
خویش را در پوشان
کنون درپوشان خویش را
زیرا من میبخشم ما را
برای شرمساری بزرگ ِ ستیزی نابرابر،
برای خوارداشت تو و همهی چیزهای دیگر.
چقدر چقدر، در خفا عزیز داشته شده این.
در یک کلام، اکنون تنها تو را میبخشم.
مصفا ساز
تقدیرت را.
که بارها تراویده
از دعای صمیمی
مزامیر لدای دلفریب
سرهمبندی و بیان شده
به خاطر هنر برای هنر.
هرگز نه بدست آورده نه از دست دادهام.
من به آرامی بخشیدهام به تو
کفر بوسه هایی که در خیال با آن دیگر کسان را بوسیدهام،
یا کردار عاشقانهای که در خیال با آن دیگرکسان را دوست داشتهام؛
من قدردان توام برای همهی آغوشها
من قدردان توام برای همهی لداهای پیشین
به سان همهی مردانی که شاید توان قدردانی داشتهاند
هنگامی که همهی بوسههای فرسوده و قدیمی را میپیمایند.
از مدتهای مدید من از پا افتاده ام برای جستجوی تو
در ریگزار گذشته و حال مشقتبار؛
در مسیر دون صفتانه و زنانهی آیندهات
از مدتها پیش من بیرون راندهام
تو را از خیالم.
بارها بیهوده جستجو کرده ام
اما برای تو چیزهایی از خویش،
هزینههای نابجا
و شعر بینظیرم را
وقف کرده ام
که با عشق یتیمانهات
در آن آرامشی و تسلایی بیابی
و نیز یافتی،
نه تنها او که نمی توانست
به تنهایی تاب آورد سنگینی و زیورآلات آویخته بر یک زن.
از سینهی مغرور من که ستبر است و سیرناشدنی
من میخواستم که نظاره کنم یک سقوط آرام
نه از زنی رهاشده انتقامی محقر را
که در غضبناکی اش به کمین برخی مردان نشسته،
و نه استهزای
خود حقیر و بیمایهاش.
بدین خاطر که من بر تو نشان کروسوسم را آویخته بودم
و بخشیدم به تو علت تقدیری
که تو را ازآن من میگرداند،
و اینکه بایستی عزیمتات نادیدنی باشد.
من بخشیدهام به تو
عظمت آغوشم را
که تو لذتی در آن بیابی.
و تو جز یک علامت سوال کوچک نبودی
تا آن هنگام که با آمدن من کامروا شدی.
آیا مانند یک گل خشک
لای برگهای یک کتاب دعای دستنخورده قدیمی
به لرزه در میآیی.
یا در اطراف به تکاپو خواهی افتاد
و در میپوشی هالهی ژندهی خریداری شدهات را-
این اسارت غمانگیز خودکامه.
و نیایشهای خودپرستانهی من
آیا بعد از این همه برای زنهای شایسته
به لکنت خواهی افتاد؟
من خواهان تقدیری نه برای رها کردنت
بل برای پیمودن سرنوشت درخشانم هستم.
هرآنچه که تو را میبلعد
یک سیلاب یا تفاله،
تو زندهای در من،
زیرا که دیدم تو را
لیک مدتها پیش
تو دست از بودن کشیدی
زیرا من از دیدارت دست کشیدم.
دیدگاهتان را بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.