بر کشیدن چنین بارى سترگ
شهامت را لختهلخته از گردههایت خواهد مکید
اى سیزیف!
گرچه قلبات سخت در جوشش و کار است
لیک راه هنر بىپایان است و آدمى را مجال اندک
سر به سوى مزارستانى متروک
دور از مقابر نامداران
قلب من تپنده
چو فرو مرده نعرهى طبلها
مىنوازد آشوبِ آهنگ عزا
چهبسا گوهران یکدانه که خفته در دل خاک
گمگشتهى تاریکى و نسیاناند
و چه دورند ز یافته شدن
پرداخته شدن
چهبسا گلها، حسرتا!
که ریختهاند نرماى عطر خویش
چو رازى
بر رخوت این باغ تنهایى.
دیدگاهتان را بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.