این روزها اینگونهام،ببین
دستم چه کُند پیش میرود
انگار هر شعر باکرهای را نوشتهام
پایم چه خسته میکشدم
گویی کت بسته از خم هر راه رفتهام
تا زیر هر کجا.
حتی شنودهام هر بار شیون تیر خلاص را
ای دوست این روزها با هر که دوست میشوم
احساس میکنم آنقدر دوست بودهام که
وقت خیانت است.
انبوه غم حریم و حرمت خود را از دست داده است
دیریست هیچکار ندارم
وقتی که هیچ کار نداری
تو هیچ کارهای
مانند یک وزیر
من هیچ کارهام
یعنی که شاعرم.
آغاز انهدام چنین است
اینگونه بود
آغاز انقراض سلسۀ مردان
تنها بر سنگ گور من بنویسید
یک جنگنجو که نجنگید
اما شکست خورد
مهر ۲۶, ۱۴۰۰ — ۷:۵۴ ق٫ظ
در خوانش خودِ نصرت می گوید:
احساس میکنم آنقدر دوست بودهایم که
سپاس