برای یک آبجو میمیرم
به خاطر و
از خودِ زندگی میمیرم
توی یک بعد از ظهر باد گرفتهی هالیوود
کف اتاق از رادیوی کوچولوی قرمزم
سمفونی گوش میکنم.
دوستی میگفت،
« فقط کافیه بروی گوشهی پیاده رو
و دراز بیافتی
یک کسی بلندت میکنه
یک کسی مراقبت میشه. »
از پنجره به پیاده رو نگاه کردم
بر پیاده رو میرفت
آنجا دراز نکشید،
فقط توی جاهای مخصوص برای آدمهای مخصوص و $$$های مخصوص
و
راههای مخصوص
وقتی توی بعد از ظهر باد گرفتهی هالیوود دارم به خاطر یک قوطی آبجو میمیرم
هیچی نیست به جز یک فاحشه زیبا خودش از جلوی پنجره تو
رد میکند،
از جلوی پنجرهی قحطی زدهی تو ردش میکند
بهترین لباسها را پوشیده،
برایش مهم نیست تو چی میگویی،
مهم نیست چطور نگاه میکنی، داری چه کار میکنی،
تا وقتی که جلوی راهش سبز نشده باشی،
فقط یک زن است، هرگز نمی ریند،
هیچ خونی هم توی بدناش ندارد،
لابد هم یک جور ابر بود رفیق، این طوری که شناور از جلوی پنجره گذشت.
آن قدر مریضم که حتی نمیتوانم دراز بکشم
پیاده روها مرا میترسانند
کل شهر کوفتی مرا میترساند،
دارم تبدیل به چی میشوم،
چیزی که الان شدهام
مرا میترساند
آه، خودستاییها رفته
دویدن گنده در مرکز رفته
توی بعدازظهر بادگرفته هالیوود
رادیویم ترق و تروق میکند و موسیقی کثیفاش را به بیرون تف میکند
بر کف اتاق بین آن همه قوطیهای خالی آبجو.
حالا صدای آژیری میشنوم
نزدیکتر میشود
موسیقی متوقف میگردد
مرد توی رادیو میگوید:
« ما برای تان جزوه ی مجانی ۲۵ صفحهای میفرستیم تا
حقایقی دربارهی هزینههای کالج را بدانید.»
آژیر در میان کوهِ کارتنهای خالی محو میشود و
دوباره بیرون پنجره را مینگرم و کپهی جوشان ابر آن پایین ها باقی نمانده
باد گیاههای آن بیرون را میلرزاند
منتظر عصرم، منتظر شب، منتظر نشستن روی صندلی در کنار پنجره
آشپز زنده رهایش میکند،
صورتی قرمز و نمک خورده –
خرچنگ با آن دست های برنده و
بازی ادامه پیدا میکند.
یکی بیاید مرا ببرد.
دیدگاهتان را بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.