مرده، در خیابان بر جا رها شد
با دشنه ای میان سینهاش
هیچکس نمیشناختش
فانوس چه میلرزید
مادر
فانوس خیابان
چه میلرزید
سحر بود.
هیچکس را توان آن نبود
که به چشمهای باز او در آن هوای دشوار بنگرد.
و مرده، در خیابان بر جا رها شد،
با دشنه ای میان سینهاش
و هیچکس نمیشناختش
دیدگاهتان را بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.