اِکولالیا - آرشیو شعر جهان

لیست شاعران

شاعران زن جهان

دسته بندی اشعار شاعران برزیل (صفحه 1 از 2)

کارلوس دروموند د آندراده

عطر باغ و میوه‌های جنگلی را

برایت،
عطر باغ وُ میوه‌های جنگلی را،
عشق‌بازیِ آستانه‌ی در،
شنبه‌های لبریز از عشق
یکشنبه‌های آفتابی
دوشنبه‌های خوش‌خُلق را
آرزو میکنم.

برایت،
یک فیلم با خاطرات مشترک
نوشیدن شراب با دوستانت
و یک نفر که تو را بسیار دوست دارد
آرزو می‌کنم.

شنیدن واژه‌های مهربان
دیدن زندگیِ درحال عبور
رویت شبی با ماه کامل
مرور یک رابطه‌ی دوستانه‌ی عمیق
و ایمان به خدا را
برایت دوست دارم.

ادامه شعر

کارلوس دروموند د آندراده

این جاودانگی‌های کوچک

تمام شده است؟
این جاودانگی های خیلی کوچک
به دست ساعت های مچی بلیعده شده
و بازتاب آن در تودرتوهای ذهن
نه ! هیچ کس نمرده است ! هیچ کس بدبخت نیست !
دست،دست تو،دست هایمانچروکیده
هنوز گرمای همان زمان را دارند
وقتی ما زنده بودیم. زنده بودیم ما؟
حالا ما از همیشه زنده تریم.
دروغ ، که آدمی تنها خواهد بود.
هیچ چیزی که من احساس می کنم در واقعیت تمام نمی شود.
همه چیز با وهم تمام شدن ، تمام خواهد شد.

کارلوس دروموند د آندراده

باز نکن آن درِ بسته را

باز نکن
آن درِ بسته را.
شاید چیزی بیابی
که نه در پی‌اش بودی
نه در انتظارش.

در تاریکی
شاید پای‌ات بخورد
به دو عاشقِ دست‌پاچه
که دارند سرِ پا عشق‌بازیِ می‌کنند

و آن شمعِ توی دست‌ات
پِرپِرزنان
شاید چهره‌ی نشمه‌ی جوان‌ات را نشان‌ات دهد
شاید چهره‌ی شوهرِ حسودت را.

ادامه شعر

ونسیوس د مورائس

غیبت / ونسیوس د مورائس

خواهم گذاشت تا میل دوست داشتن چشمان تو که مهربانند، در من کشته شود،
زیرا فقط می‌توانم این اندوه را به تو ببخشم که مرا جاودانه خسته بیابی.
لیکن حضور تو چون روشنایی و زندگی است،
و من احساس می‌کنم که حرکت تو در حرکت من و صدای من در صدای تو است.
نمی‌خواهم که تو را تصاحب کنم زیرا که در وجودم همه چیز پایان خواهد گرفت،
فقط می‌خواهم که تو در وجودم چون ایمان در وجود نومیدان جستن کنی،
تا آنکه بتوانم قطره ای از شبنم این زمین لعنت شده را که چون لکه ای از گذشته بر جسم مانده به همراه ببرم.

ادامه شعر

ونسیوس د مورائس

ترحم

خدایا ترحم کن بر تراموانشینانی که در مسیر طولانی خویش در رویای خانه و ماشین اند…
اما بر آنان نیز که سوار بر ماشین اند و پشت نهادن بر شهری انباشته از در خواب روندگان سینه سپر می کنند؛
بر خانواده های کوچک حاشیه نشین ترحم کن و بخصوص با جوانانی که یک شنبه ها مست می کنند…
بیشتر اما ترحم کن بر آن دو آقای شیکی که هنگام گذر بی آنکه بدانند نظریه نام گیوتین را کشف می کنند؛
بر جوانک های نورس بسیار ترحم کن، سه صلیب، شاعر، که خط ریش و رفیقه ی کوچکش را از آن خود می داند…
اما بیشتر ترحم کن بر هیکل نمای نیرومند بی باک که دمان و پاروزنان و شنا کنان راهش را تا مرگ می گشاید؛
بی حساب ترحم کن بر خنیانگران قهوه خانه ها وچای خانه ها این چیره دستان اندوه و تنهایی خویش…
اما بر آنان نیز ترحم کن که در جستجوی آرامش اند و ناگهان ترانه ای از توسکا بر آنان خراب می شود؛

ادامه شعر

کارلوس دروموند د آندراده

حالا چی خوزه

حالا چی خوزه؟
مهمونی تموم شده
چراغا خاموش شده
ملت رفتن
شب سردیه
حالا چی خوزه؟
حالا چی می‌گی؟
تو که نه اسم وُ رسمی داری
تو که ملت رو دست میندازی
تو که شعر می‌نویسی
عاشق می‌شی، اعتراض می‌کنی
حالا چی خوزه؟

نه زن داری
نه بلدی حرف بزنی
محبت هم که نداری
نه می‌تونی بنوشی
نه می‌تونی بِکِشی
نه حتی می‌تونی تُف کنی
شب سردیه
روز که نیومده
قطار که نیومده
خنده که دیگه نمی‌آد
مدینه‌ی فاضله هم گم وُ گوره
همه چیز تمومه
همه چیز در رفته
همه چیز پوسیده
حالا چی خوزه؟

ادامه شعر

کارلوس دروموند د آندراده

شانه‌هایی که دنیا را بر دوش می‌برند

می‌رسد روزگاری که دیگر نگویی: ای خدای من!
روزگار خلوص محض.
روزگاری که دیگر نگویی: عشق من.
چرا که عشق، بی‌ثمر شده است.
و چشم‌ها نمی‌گریند.
و دست‌ها تنها کاری پلید می‌کنند.
و دل پژمرده‌ست.

زن‌ها بیهوده بر در می‌کوبند، تو در را باز نمی‌کنی.
به انزوا در خویش نشسته‌ای و شعله‌ها فرو مرده‌اند.
ولی چشمان تو در تاریکی چو خورشید می‌سوزند.
کنار آمده‌ای با خویش و دیگر‌ نمی‌دانی چگونه تاب بیاری.
و از دوستانت هیچ نمی‌خواهی.

ادامه شعر

کارلوس دروموند د آندراده

عشق همین است که می‌بینی

کارلوس، آرام بگیر
عشق همین است که می‌بینی:
امروز بوسه، فردا بی‌بوسه
پس فردا، یکشنبه است و
هیچ کس نمی‌داند حکایت دوشنبه چیست.
نه جان سختی ثمری دارد، نه خودکشی.
اما خود را نکُش، خود را نکُش.
تمام و کمال، خود را نگهدار برای عروسی
گیرم کسی نداند آیا و کی خواهد بود.پسرم کارلوس

ادامه شعر

کارلوس دروموند د آندراده

هستی

فعل هستن
هستی چگونه می رود
وقتی به بار می نشیند ؟
زندگانیم ما و در اطراف خویش
پرسان پرسان
که هستی چیست؟
آیا داشتن یک بدن است ، یا یک نام و یک نشان ؟
من این سه را دارم . پس هستم ؟
آیا تغییر می کنم وقتی که آهنگ رشد می گیرم ؟
آیا از سبک و نام ونشان دیگری بهره مندم ؟
نکند وقتی مردم تنها شروع به هستی می کنند که رشد یافته اند؟
هستی ، وحشتناک است ؟ دردآور ؟ دلپذیر ؟ محزون ؟
هستی ، تلفظی ملال آور دارد ،
آیا با شایسته ی بسیاری از چیزها نیست ؟
تکرار می کنم : هستی ، هستی ، هستی ، تی . ی .
چگونه بروم با هستی هنگامی که روییده شده ام ؟
ادامه شعر

کارلوس دروموند د آندراده

در فضای موجز بوسه‌ای

جهان بزرگ است و جا می‌شود
در این پنجره‌ی رو به دریا
دریا بزرگ است و جا می‌شود
در بستر و بر تختِ عاشقی
عشق بزرگ است و جا می‌شود
در فضای موجز بوسه‌ای

اکولالیا | #کارلوس_دروموند_د_آندراده

Olderposts

کپی رایت © 2024 اِکولالیا – آرشیو شعر جهان

طراحی توسط Anders Norenبالا ↑

×