وقتی که آزادی اینجا نیست 
تو آزادی هستی 
وقتی که شکوهی اینجا نیست 
تو شکوهی 
و آنگاه که اینجا شوری نیست 
نه پیوندی میانِ مردم 
تو پیوندی تو گرمایی: 
جان یک جهان بیجان. 
لبانات و زبانات 
پرسش است و پاسخ است 
در بازوانات در آغوشات 
آشتی شعله میکشد 
و هر هجرتِ ناگهان تو 
گامی به سوی بازگشت است. 
تو سرآغاز آیندهیی: 
جان یک جهان بیجان 
تو نه گونهیی از ایمانی 
نه فلسفه نه فرمانی، 
نه سربهراه 
که تن داده باشی. 
تو آغاز زیستنی 
تو یک زنی 
و میتوانی گمراه شده باشی 
شک کرده باشی و 
خوب باشی: 
جان یک جهان بیجان… 
 
             
					
						


دیدگاهتان را بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.