عاشق این پیراهنم که با هم خریدیم
و در روز جشن عشق به تن کردم تا بدل به شمع شوم
شمعی که چون دست بر شعله اش گذاری
سیل آسا جاری می شود
این لباس را پوشیدم تا شهوتها را در سایه ی فریاد پنهان سازم
و با تمدن پیکری زیبا
به قلعه ی عشقبازی خود بگریزم
عشق در این لباس مشتاقانه خوشبخت می شود
و چشم تمام عاشقان مراقب این پیکر پرشور است
اکنون می دانم چه زیباست لباسم
و چه معناها دارد دلربایی در عشق
یکبار که انگشتان محرم تو مرا دریافت
پیراهنم گرما را تلفظ کرد و به آخرین نفسها برخورد.
از درگاه گنجه نازل میشود و می بارد هرگاه تو می آیی
خبرداری پیراهن عشق برایم چه گرانبهاست؟
که تو و این لباس هر دو آتش به تنور من می ریزید؟
و طوفانهای عطر پرشهوتم به پا می خیزند؟
امروز مرا می خوانی تا چون پروانه های غریب
گرد شعله های درخشان و سربلندت به رقص درآیم
و بازوان گرانت را بر کمرگاهم حلقه می کنی
در تو حل میشوم همچون شهد
و در من حل خواهی شد.
اکولالیا | #سهام_الشعشاع
ترجمه از #سودابه_مهیجی
دیدگاهتان را بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.