چه هنگام میزیستهام؟
کدام مجموعهی پیوستهی روزها و شبان را
من
اگر این آفتاب
هم آن مشعل کال است
بیشبنم و بیشفق
که نخستین سحرگاه جهان را آزموده است.
چه هنگام میزیستهام،
کدام بالیدن و کاستن را
من
که آسمان خودم
چتر سرم نیست؟
تلگرام اکولالیا
اشعار منتخبِ روزانه را در کانال ما بخوانید
آسمانی از فیروزهی نیشابور
با رگههای سبز شاخساران،
همچون فریاد واژگون جنگلی
در دریاچهیی،
آزاد و رها
همچون آینهیی
که تکثیرت میکند.
بگذار
آفتاب من
پیرهنم باشد
و آسمان من
آن کهنهکرباس بیرنگ.
بگذار
بر زمین خود بایستم
بر خاکی از بُرادهی الماس و رعشهی درد.
بگذار سرزمینم را
زیر پای خود احساس کنم
و صدای رویش خود را بشنوم:
رُپرُپهی طبلهای خون را
در چیتگر
و نعرهی ببرهای عاشق را
در دیلمان.
وگرنه چه هنگام میزیستهام؟
کدام مجموعهی پیوستهی روزها و شبان را من؟
دیدگاهتان را بنویسید