مثل جسدهای جوانی که پیری و فسردگی ندیده
با اشک چشم راهی تابوتشان میکنند پرشکوه
سرها میان گلهای رز و زیر پاشان یاسمن میریزند،
آرزوهایم برآورده نشده، کمال نادیده گذشتند
هیچکدام نه شبِ لذتهای دنیایی را چشیدند و
نه صبح پیروز رخشندگی را دیدند.
اکولالیا | #کنستانتین_کاوافی
ترجمه از #فرزانه_دوستی
دیدگاهتان را بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.