ای که چشمان عزلخوان و مورّب داری !
بیشتر از غزلِ « سایه » مخاطب داری
چشم تو مستیِ صد جامِ پیاپی دارد
تو که لبهایی از انگور، لبالب داری !
چشمِ تو، شرح جهانهای موازی ست مرا
بیشتر از کُتُبِ فلسفه مطلب داری
پیش زیبایی ناب تو معذّب هستم
بس که چشمانِ پراز شرم و مودّب داری
چشم های تو جهانی ست که بی پایان است
تورِ دیدار ازاین منظره، هر شب داری!
چهره ات در اثَرِ شرم چه گلگون شده است
نکند ای بُتِ سودازده ام، تب داری…؟!
دیدگاهتان را بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.